واقعیتهایی در مورد خانمها!!!

اگه خاطرتون باشه من قبلا خیلی به آقایون و خانمها و روابط این دو فرقه!!! گیر میدادم چند وقت بود که این کار رو نکرده بودم و گیر دادن خونم اومده بود پایین .حالا برای اینکه به بعضی مسایل متهم نشم اول به خانمها گیر دادم بخونین :

زنان مخلوقات پیچیده‌ای هستند:

تحلیلی بر رابطه زن و مرد و طرز تفکر زنان


اگر از او تعریف کنید، او فکر می‌کند دارید دروغ می‌گوئید.

اگر او را ستایش نکنید، شما برای چه خوبید؟

اگر شما همیشه با او موافق باشید، شما یک زن ذلیل هستید.

اگر موافق نباشید، شما او را درک نمی‌کنید!

اگر زیاد او را ملاقات کنید، شما خیلی عجول هستید.

اگر زیاد او را ملاقات نکنید، او شما را به خیانت متهم می‌کند!

اگر خوب لباس بپوشید، شما یک بچه سوسول هستید.

اگر نپوشید، شما یک پسر کودن هستید!

اگر شما حسود باشید، او می‌گوید که این خیلی بد است!

اگر حسود نباشید، او فکر می‌کند که شما دوستش ندارید.

اگر کوشش کنید تا رابطه‌ای دراماتیک بسازید، او می‌گوید شما قدر او را نمی‌دانید.

اگر کوشش نکنید، او فکر می‌کند شما دوستش ندارید!

اگر شما یک دقیقه تاخیر کنید، او غر خواهد زد که منتظر بودن سخت است.

اگر او تاخیر کند، خوب این یک روش زنانه است!

اگر شما مرد دیگری را ملاقات کنید، شما از وقت خود خوب استفاده نکرده‌اید.

اگر او با خانم دیگری ملاقات کند، خوب این کاملا طبیعی است. آنها زن هستند!

اگر شما به زن دیگری خیره شوید، او به شما می‌گوید که سبک هستید.

اگر او به مرد دیگری خیره شود، او خواهد گفت که او فقط خوش تیپ است!

اگر شما صحبت کنید، آنها می‌خواهند که شما شنونده باشید.

اگر شما شنونده باشید، آنها می خواهند که شما صحبت کنید!


خلاصه آنکه:

چیزهای ساده می‌توانند در عین حال پیچیده نیز باشند.

چیزهای ضعیف می‌توانند در عین حال قدرتمند نیز باشند.

چیزهای مغشوش نیز می‌توانند در عین حال مطلوب باشند.

 یه نگاه به این صفحه بندازین یه انیمیشن قشنگ در مورد جیمز وات و موتور بخاره

NO


تا چه حد از اخلاق خودتون رضایت دارین؟ نقاط ضعف و قوت خودتونو میشناسین؟ آخرین باری که یه نقطه ضعف تو خودتون پیدا کردین کی بود؟ آیا تونستین برطرفش کنین؟ اگه دقت کرده باشین هر کدوم از ما یه سری از نقطه ضعفها (مثلا یه سری خصلتها یا اخلاقهای بد ) داریم که خیلی وقت هم هست از وجودشون مطلع هستیم ولی برای برطرف کردنشون عملا اقدامی انجام نمیدیم هر از چند گاهی یه کتابی مجله ای نوشته ای چیزی میخونیم یا مثلا یه برنامه تلویزیونی می بینیم و تصمیم می گیریم که دیگه آدم دیگه ای باشیم و اخلاقهای بدمونو بریزیم دور ولی یکی دو هفته که میگذره همون آشه و همون کاسه .نگرانی که در بیشتر موارد وجود داره اینه که نه تنها اخلاقهای بدمونو ترمیم نمیکنیم بلکه به مرور زمان اخلاقهای خوبمونو هم به بهونه های واهی از دست میدیم.بیایین با خودمون صادق باشیم اخلاقهای بدمونو شناسایی کنیم و سعی کنیم تو دراز مدت تعدیلشون کنیم . تو قرآن احترام زیادی به پرهیزکاران گذاشته شده .پرهیزکاران کسانی هستن که بلدن به خودشون نه بگن.ببینم شکمو هستین؟خب این اخلاق بدیه فکر کنم بلد باشین از این به بعد به خودتون نه بگین.بد خلق و عبوث هستین؟ دفعه بعد که خواستین بد خلقی کنین به خودتون بگین نه .چند بار که نه بگیم از این توانایی که در وجودمونه لذت میبریم .تصورش هم باید شیرین باشه که شما جزو معدود کسانی باشین که بلد باشن به خودشون نه بگن .نه؟

اینم لطیفه انگلیسی امروز:


A driver is pulled over by a police man.


Man: Is there a problem Officer?
Officer: Sir, you were speeding.
Man: Oh I see.
Officer: Can I see your licence please?
Man: I'd give it to you but I don't have one.
Officer: Don't have one?
Man: Lost it 4 times for drink driving.
Officer: I see...Can I see your vehicle registration papers please.
Man: I can't do that.
Officer: Why not?
Man: I stole this car.
Officer: Stole it?
Man: Yes, and I killed and raped the owner.
Officer: You what?
Man: She's in the boot if you want to see.

The Officer looks at the man and slowly backs away to his car and calls for back up. Within minutes 5 police cars circle the car. A senior officer slowly approaches the car, clasping his half drawn gun.

Officer2: Sir, could you step out of your vehicle please! The man steps out of his vehicle.Man: Is there a problem sir?
Officer2: One of my officers told me that you have stolen this car and murdered the owner.
Man: Murdered the owner?
Officer2: Yes, could you please open the boot of your car please.

The man opens the boot, revealing nothing but an empty boot.

Officer2: Is this your car sir?
Man: Yes, here are the registration papers.

The officer is quite stunned.

Officer2: One of my officers claims that you do not have a driving licence.

The man digs in his pocket revealing a wallet and hands it to the officer. The officer opens the wallet and examines the licence. He looks quite puzzled.

Officer2: Thank you sir, one of my officers told me you didn't have a licence, stole this car, raped and murdered the owner.
Man: Bet you the lying bastard told you I was speeding, too.

 


 

ما و دارایی هامون

 

امانویل کانت میگه: ما با آنچه مالک آن هستیم ثروتمند نمیشویم ، بلکه با کاری که با دارایی هایمان می توانیم انجام دهیم ثروتمند میشویم.
به نظرم اول باید داراییهاونو بشناسیم و بعد ببینیم چه کارهایی میتونیم باهاشون بکنیم .ببینم شما تو چه زمینه هایی تبحر دارین؟ به چه زمینه هایی علاقه مندین؟ آیا کاری ه در حال حاضر دارین با مهارتها و علایقتون سازگاره؟ آیا از کاراتون و زندگیتون لذت میبرین؟ چرا انقدر از تغییر و تحول میترسیم؟ ببینم مگه شما پدر یه خانواده 12 نفره هستین که انقدر از تغییر و تحولات شغلی واهمه دارین؟ چرا نمیرین دنبال کاری که همیشه آرزوشو داشتین؟ چرا لااقل تو موقعیت کنونی تون دست به تغییر و تحولات نمیزنین؟

مطابق معمول یه نوشته انگلیسی با این تفاوت که نوشته امروز رو خانم گل آذین زحمت کشیدن و ترجمه هم کردن که ازشون بینهایت سپاسگزارم:

                                 Story of moths

 

One night , the moths met together tormented by a desire to be united to the candle. They said : " we must send some one who will bring us information about the object of our amorous quest."

 

So one of them set off and come to a castle, and inside he saw the light of a candle. He returned , and according to his undrestanding , reported what he had seen. But the wise moth who presided over the gathering expressed the opinion that he understood nothing about the candle.

 

So another moth went there . he touched the flame with the tip of his wings, but the heat drove him off. His report being no more satisfying than that of the first, a third went out. This one , intoxicated with love , threw himself on the flame ; with his forelegs he took hold of the flame and united himself joyously with her.

He embraced her completely and his body become as red as fire.

 

The wise moth , who was watching from far off, saw that the flame and moth appeared to be one, and he said :

" he has learnt what he wished to know ;   but only he understands , and one can say no more . "

 

داستان پروانه ها :

 

یک شب ، همه پروانه هایی که آرزویشان یکی شدن با شمع بود ، همدیگر را ملاقات کردند. آنها گفتند : " ما باید کسی رو برای اینکه در رابطه با این درخواست عاشقانه مان ، اطلاعات کسب کند  پیش شمع بفرستیم."

 

خلاصه یکی از آنها از بقیه جدا شد و به قلعه رفت، و در اونجا نور شمع رو دید . برگشت و با توجه به درکش  چیزی رو که دیده بود رو  برای بقیه توصیف کرد.

اما پروانه عاقلی که ریاست این جمع رو بر عهده داشت عقیده داشت که اون هیچ چیزی در مورد شمع نفهمیده.

 

بعد از اون پروانه دیگری به اونجا رفت. اون شعله شمع رو با نوک بالهاش لمس کرد ، اما گرمای شمع اون رو فراری داد. توصیف این هم مثل قبلی رضایت بخش نبود. خلاصه سومین پروانه عازم آنجا شد. این پروانه از عشق سر مست بود ، اون خودش رو روی شعله شمع انداخت ، و شعله رو در بر گرفت و با سرور و شادمانی تمام با اون یکی شد.

اون کاملا شعله رو در آغوش گرفت و سپس بدنش مثل آتش، قرمز شد.

 

پروانه عاقل و رئیس اونها ، که داشت  این صحنه رو از دور مشاهده میکرد ، دید  که شعله شمع با  پروانه یکی شد. و سپس گفت : " اون فهمید  چیزی رو که همیشه آرزو داشت بدونه ، و کس دیگری جز اون نمیتونه بفهمه و حتی در این رابطه صحبتی کنه. "

 

حرفهای همیشگی


چند وقته حس یکنم قالب وبلاگم سنگین شده و از طرفی خیلی وقته این قالب رو دارم اینه که میخوام تو اولین فرصتی که دست بده بشینم یه قالب جدید طراحی کنم .
نمیدونم چقدر اهل کتاب و رمان بودین و هستین بهترین رمانهای دنیا از نظر شما کدوم کتابها هستن؟ یه نگاه به این لیست بندازین .من که خیلی با کارشناسنایی که این لیست رو تهیه کردن موافق نیستم مثلا تو این لیست کتاب دن کیشوت اول شده البته من وقتی بچه بود م این کتاب رو خوندم اون هم بصورت خلاصه شده و شاید کتاب اصلی جاذبه های خیلی بیشتری داشته باشه .یا من کتاب غرور و تعصب pride and prejudice رو خیلی بیشتر از Emma دوست دارم .
دوستانی هم که نگران اوضاع افسانه نوروزی بودن فعلا میتونن یه نفس راحت بکشن چون فعلا حکم متوقف شده و به نظرم این میتونه نشونه خوبی باشه .این اسراییل تازگیها خیلی تو جنبه سیاسی ذهن منو به خودش مشغول کرده باید سر فرصت یه سری کتاب و اینها در موردش پیدا کنم و بخونم .میخوام از پیدایشش بدونم واینکه برای انگلیس وجود کشوری به نام اسراییل تو اون زمان چه ضرورتی داشته و اینکه الان این کشور برای چی انقدر برای امریکا مهمه و نقش واقعی اسراییل تو منطقه چیه؟ احتمالا شما هم از حساسیتهایی که امریکا نسبت به اسراییل داره با خبرین .سئوالی که دقیقا برام مطرحه اینه: مگه اگه اسراییل نباشه چی میشه؟

یه کلیپ در مورد قاچاق دختران ایرانی به دبی