می میرم براش (برای آش) آخر یه روز خودم میشم فداش(فدای آش) . از بچه گی و بلکه طفولیت ! عاشق آش بودم دیوانه وار . شاید برای همینه که مامان کم آش می پزه وقتی آش تو سفره ست چیز دیگه نمی خورم و خودمو با همون آش می کشم ! امشب هم آش تو سفره ست . شاید این آخرین پستی باشه که ...
هر چی نگاه می کنم می بینم چند سال پیش بسی تیزتر کارآمد تر و خلاصه همه مدله سرتر از الانم بودم .ظاهرا دارم مسیر زندگی رو دنده عقب میرم (قابل توجه کسانی که دارن پشت سرم میان !) اون روز سر کلاس بحث شد که وی سی دی کتابمون قابل رایت کردن نیست من که خودم قبلا رایتش کرده بودم گفتم چرا بابا رایت میشه تازه من از رو همون سی دی کلی محصولات جانبی هم تهیه کرده بودم . امروز سی دی رو گذاشتم تو کامپیوتر دیدم هیچی توش نیست !!! کفم بریده بود پیش خودم گفتم پس من چند سال پیش چطوری اینو راست و ریست کردم ! البته بعد از کلی زور زدن به راز خودم پی بردم .
میگم دقت کردین من چقدر تو نوشته هام غلط املایی دارم . اونم دقیقا تو کلماتی که بار انتقال پیام رو دوششونه ! می تونم ادعا کنم نوشته هام ایجاز دارن !
میگویند روزی ملانصرالدین به همسرش گفت: برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیدهام. همسرش میگوید آرد گندم نداریم. ملا میگوید آرد جو استفاده کن. همسرش میگوید شیر هم نداریم. ملا جواب میدهد: به جایش آب بریز. همسر ملا میگوید: شکر هم نداریم. ملا پاسخ میدهد: شکر نمیخواهد. همسر ملا دست به کار میشود و با آرد جو و آب به اصطلاح شیرینی میپزد. ملا بعد از خوردن، قیافهاش درهم میرود و میگوید چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندها.
این حکایت ما ها هم هست خیلی کارها رو اصولی انجام نمیدیم جواب که نمی گیریم خیال می کنیم اصل کار داره می لنگه در صورتیکه خودمون داریم می شلیم !