تمرین زندگی

   اگر غائله هسته ای ایران ختم به خیر بشه و جنگی راه نیفته باید گفت دولت جدید در سیاستهای هسته ایش موفق بوده . تا همینجاش هم کلی ریسک کرده . این قبیل کارا فقط از عهده همین احمدی نژاد بر میاد و بس ! معین که حتی قبل از انتخاب شدن هم پرچم سفیدش رو بالا برده بود . من از اینکه ایران هسته ای بشه به شدت حمایت می کنم  فکر کنم چند سال پیش حتی قبل از اینکه مسایل هسته ای حاد بشن این رو گفته بودم که به عنوان یک ایرانی حتی ازاینکه کشورم سلاح اتمی داشته باشه هم حمایت می کنم . این مزخرفاتی که غربیها سر هم می کنن فقط به درد مردم خودشون می خوره . سلاح اتمی بیش از اونکه موجب جنک بشه موجب آتش بس میشه فکر می کنین اگر هند و پاکستان سلاح اتمی نداشتن تا حالا چند دفعه با هم درگیر شده بودن؟ ایران از این جهت باید اقتدار داشته باشه که هیچ بیگانه ای به خودش جرات تصمیم گیری به جای مردم رو به خودش نده ما تو تصمیماتی که خودمون برای خودمون میگیریم مشکل داریم چه برسه به اینکه …

راستی تو مسابقه پیروزی و بایرمونیخ دقت کردین فردوسی پور عجب سوتی داد ؟ نیمه که تموم شد گفت فن آوری صلح امیز سلاح هسته ای حق طبیعی ایرانیان است !

 

فیلم آخرین بازمانده موهیکان رو اگر ندیدین حتما تماشا کنین .

 

یکی از معیارهای آدم بودن رو توفیق در نبرد میان عقل و نفس دونستن . نفس بخش پلید امیال درونیه چون امیال درونی دیگری هم داریم که اصلا بواسطه همونها آنسان نام گرفتیم . مثل عشق اگر حقیقی باشد . می بایست توان این رو داشت که میان نفس و امیال پاک تفاوت قائل شد اینکار رو عقل انجام میده ! در طول سالهایی که زنده هستین برای خودتون از طریق عقل (معمولا همه هم خودشون رو عقل کل می دونن ) ارزشهایی تعریف می کنین . بعضی ارزشها رو هم دیگران به شما ارائه می کنند و شما می پذیرین این ارزشها رو در زندگی روزانه تون بکار می برین . هر روز از زندگی ما در واقع تمرینه . تمرین تا در یه امتحان بزرگتر بتونیم موفق عمل کنیم . اگر کسی یک ماه قبل از امتحان شروع کنه درس خوندن می گین داره کار بیخودی انجام میده . اگر دقت کنین هر روز مسایلی برامون پیش میاد که در اونها باید با توجه به ارزشهایی که برای خودمون تعریف کردیم تصمیم بگیریم . معمولا به این تصمیم ها توجهی نمی کنیم چون خیال می کنیم اصل زندگی جای دیگه ایه ! شاید درست تر این باشه که به روابطمون با دیگران بهای بیشتری بدیم . فکر کنم داریم زیادی عقلانی عمل می کنیم . فکر می کنین یوسف اگر عمری چشم چرونی کرده بود هم در قبال زلیخا اونجور رفتار می کرد؟ تمرینهایی که هر روز میدن حل کنیم نباید یادمون بره .اگر این تمرینها رو درست حل نکنیم از پس سئوالات امتحان هم بر نخواهیم اومد . منظورم بهشت و جهنم و این صحبتها نیست . منظورم آزمون انسان بودنه بلاخره برای خودمون که مهم هست بدونیم تا چه حد آدم هستیم.

 

از پیدا کردن این سایت خیلی خوشحال شدم : آموزش گره زدن

اگر به اطلاعات و نقد فیلم علاقه مندین سایت برنامه سینما یک رو از دست ندین

مایکل جکسون مسلمان شد !

خطبه های عقد خاتمی

IQ ایرانیها در مقایسه با سایر ملل

 

من و سیندرلا و دیگران

طی چند روز گذشته فرصت کردم چند تا فیلم قشنگ ببینم : سیندرلامن محصول 2005 امریکا با حضورتحسین برانگیز راسل کرو داستان زندگی واقعی جیمز برادک Braddock- James ایرلندی تباره که پس از شکسته شدن دستش در جریان مسابقه چون قادر به تکرار موفقیتهاش نیست به سادگی از بوکس کنار کنار گذاشته میشه و با قطع یگانه منبع درآمدش به فصلهای تلخ کتاب زندگیش می رسه اوضاع انقدر خراب میشه که برقشون رو قطع می کنن و بچه هاش هم از سرما مریض میشن مادر خانواده بچه ها رو پیش اقوامش میذاره ولی جیمز چون به پسرش قول داده بود دیگه هیچوقت از خونه دورش نکنه پا روی غرورش میذاره و حتی پول گدایی می کنه . از او دعوت میشه که در یک مسابقه بوکس شرکت کنه و او در حالیکه از تمرین دور بوده  در عین ناباوری همگان حریفش رو شکست میده . بخت و اقبال یک بار دیگه به او رو کرده و او که تلخی فقر رو چشیده و تجربیات زیادی در این مدت کسب کرده نمی خواد موقعیت رو به این سادگی از دست بده . در نهایت قرار میشه با قهرمان سنگین وزن دنیا در اون زمان مبارزه کنه کسی که حتی دو نفر رو حین مسابقه به دیار باقی فرستاده بود . در این میان جیمز که مدتی کارگری کرده بود و با سن بالایی که داشت قبول کرده بود مسابقه بده مورد توجه عموم مردم قرار میگیره و قهرمان مردم میشه مردم امیدها و آرزوهای خودشون رو در موفقیت او میدیدن . مسابقه بسیار جالب و نفسگیره جیمز با وجود مصدومیت در مقابل ضربات کشنده حریف دوام میاره و حتی حمله میکنه بعد از پانزده راند برابر مقرارات این داورها هستند که باید برنده رو تعیین کنن و برنده کی میتونه باشه غیر از سیندرلامن؟

اسطوره شدن جیمز در میان توده مردم منو یاد انتخابات انداخت . بودن در متن اجتماع و زندگی کردن درست مثل اقشار ضعیف جامعه احمدی نژاد رو سیندرلامن اقشار مستضعف ایران کرده بود اگه قبول ندارین فیلم رو ببینین !

سیندرلا

فارست گامپ .وای این فیلم چقدر جالب بود هیچوقت از خرید دی وی دیش پشیمون نمیشم . از اون دسته فیلمهاییکه که با هر بار دیدن چیزهای جدیدی میشه از توش درآورد . فارست پسربچه ایست که بدون قید و بندهاییکه به پاهاش بستن حتی قادر به راه رفتن نیست . با بهره هوشی کمی که داره باید در مدرسه بچه های استثنایی درس بخونه ولی او مادری داره که فکر نمی کنه بچه اش چیزی از دیگران کم داشته باشه و انقدر از این قضیه مطمئنه که حاضر میشه در ازای درس خوندن فارست در یک مدرسه عادی یک شب در تتخوابش میزبان آقای مدیر باشه . فارست در همون نگاه اول احمق به نظر میرسه بهمین خاطر کسی حتی لحطه ای دوست نداره در کنار او باشه موضوع در مورد جنی البته قدری متفاوته او کم کم بهترین دوست فارست میشه کمی که از فیلم میگذره متوجه میشیم پدر دایم الخمر جنی مزاحمتهایی رو براش ایجاد میکنه که در نهایت با مداخله پلیس او به مادربزرگش سپرده میشه جنی این مزاحمتها رو تباه کننده زندگیش می دونه این رو از یکی از صحنه های آخر فیلم میفهمیم . در یکی از صحنه های فیلم بعد از مزاحمت عده ای از بچه مدرسه ای ها فارستی که به زور راه میرفت با شنیدن فرمان "بدو" واقعا میدوه ! این دویدن مقدمه حضور او در فوتبال امریکایی میشه و فوتبال مقدمه حضورش در دانشگاه و شرکت در تیم دانشگاه و بعد رفتن به کاخ سفید و ملاقات با رییس جمهور ! جنی در یک دانشگاه کاملا دخترونه درس میخونه (یه چیز تو مایه های دانشگاه الزهرای خودمون) فارست او رو دیوانه وار دوست داره ولی حتی جنی هم او رو جدی نمی گیره . جنی به دنبال اینه که زندگی رو اونطور که خودش میخواد تجربه کنه برای همین وقتی داره تو ماشین با یه آقا پسر دل و قلوه رد و بدل میکنه و فارست از راه میرسه و دکور پسره رو میاره پایین جنی ناراحت میشه . بعدا در خلال فیلم می بینیم جنی با خیلی های دیگه هم رابطه برقرار میکنه وجه مشترک تمام این روابط تماسی است صرفا جنسی . جنی در روابطش گمشده ای داره که هر چه تلاش میکنه پیداش نمیکنه و مدتی  بعد به معنای واقعی کلمه غرق فساد میشه و تا مرز خودکشی پیش میره . نگاه فارست ابله ! به رابطه اش با جنی یه نگاه جنسی نیست شاید به همین خاطر تو خوابگاه دانشگاه جنی رو از این نظر ناامید می کنه چیزی که نه خود فارست می دونه و نه جنی متوجهش میشه . فارست تو عشق وفاداره . به عنوان سرباز عازم ویتنام میشه ولی حتی تو شرایط سخت اونجا جنی رو فراموش نمی کنه و براش کلی نامه می نویسه نامه هایی که هیچ کدوم به دست جنی نمی رسن . رمز موفقیت فارست چی بود؟ شاید اینکه خودش رو زیاد درگیر جزییات نمی کرد . در جنگ وضعیتی پیش میاد و می بایست عقب نشینی می کردن تنها فارست تونست از مهلکه فرار کنه و بعد از اینکه حسابی دور شد به یاد آورد که بوبا رو که تنها دوستش بود تو صحنه جنگ جا گذاشته . بر می گرده تا او رو نجات بده و متوجه میشه خیلی های دیگه به کمکش احتیاج دارن .فارست انقدر عاقل نیست که به خودش فکر کنه و همه رو نجات میده حتی افسری رو که دو تا پاش رو از دست داده و میخواد تو میدون جنگ بمیره . بوبا رو هم پیدا می کنه ولی بعد از اینکه به عقب جبهه میاردش همونجا در بغلش میمیره تا فارست بعد از جنگ به آرزوی او که داشتن یک کشتی صید میگو بود هم جامه عمل بپوشونه . فارست خودش هم زخمی شده تیری به کفلش خورده که در مراسمی که بهش مدال افتخار میدن از روی سادگی شلوارش رو میکشه پایین و جلوی همه اونو به رییس جمهور نشون میده ! درست بعد از مدال گرفتن تو یه تجمع ضد جنگ حاضر میشه و حتی صحبت میکنه . تو بیمارستان پینگ پونگ یاد میگیره بسیار با استعداده . میره تو تیم ملی و در مسابقات جهانی در چین هم شرکت میکنه . مشهور و پولدار میشه . آرزوی رفیقش رو برآورده میکنه میزنه تو کار میگو .وقتی میخواسته بره تو اینکار بهش میگفتن مگه خل شدی؟ ولی اون خل تر از این حرفها بود .واضحه که تجربه اینکار رو نداشت و موفق نشد ولی ناامید هم نشد چون عقل و شعور درست و حسابی نداشت رفت و شروع کرد به دعا خوندن و از خدا کمک خواستن . و کمک خدا طوفانی بود که اومد و تمام کشتیهای توی اسکله رو از بین برد فارست و اون اسره تو اسکله نبودن و کشتی رو برده بودن وسط دریا . تنها کشتی سالم اون منطقه کشتی فارست بود و بزودی میگو پارو میکردن ! فارست اسم کشتیش رو گذاشته بود جنی و با اینکه بوبا مرده بود ولی اونو در درآمد شرکتش سهیم کرد و پولش رو به خانواده اش داد که تا دیروز در خونه مردم مستخدمی می کردن . فارست با پولش درمانگاه ساخت و کارهای خیریه زیادی کرد و بعد یه روز سر و کله جنی که به آخر خط رسیده بود پیدا شد . چند روز با هم راه میرفتن و فارست براش حرف میزد تا اینکه یک شب ازش خواستگاری کرد .جواب جنی منفی بود ولی نیمه های شب سری به اتاق فارست زد و با هم چاق سلامتی کردن . صبح که فارست پاشد دید جاتره و خبری از جنی نیست . جنی رفته بود . باید چند دفعه دیگه فیلم رو ببینم تا بفهمم چرا !!! و اینجوری میشه که فارست شروع به دویدن  میکنه سه سال و اندی فقط میدوه .کم کم خبرنگارها و تلویزیون هم علاقه مند میشن . ازش می پرسن برای چی می دوه؟ مخالفت با سیاستهای دولت؟ حمایت از حقوق زنان؟ فارست جوابی نمیده و فقط میدوه کم کم عده ای دورش جم میشن و شروع به دویدن میکنن و یه روز وسط راه فارست بر میگرده و میگه فکر کنم خسته ام بهتره برم خونه و میره ! یکی از رموز موفقیت فارست اینه که همیشه خودشه هیچوقت نمی خواد ادای کسی رو در بیاره و هیچ وقت کاری رو برای موفقیت انجام نمیده . جنی که تو یه رستوران کار میکرد از طریق رسانه ها جویای حال فارست بود و بعد از اینکه بر میگرده بهش اطلاع میده می خواد ببیندش فارست میره خونه جنی و میبینه یه بچه سه ساله از جنی داره که حاصل همون یه شبیه که با هم گرگم به هوا بازی کردن . فارست بچه اش رو می پذیره اما برای اولین بار در طول فیلم می بینیم فارست نگرانه ! نگرانی فارست از اینه که بچه به خودش کشیده باشه و خنگ باشه ولی جنی بهش اطمینان میده که اینطور نیست و بعد از اینکه هولوگرام پشت بچه رو بهش نشون میده فارست از اصل بودن جنش مطمئن میشه . جنی میاد پیش فارست زندگی می کنه و با هم ازدواج هم می کنن ولی بعد جنی میمیره و فارست میمونه و فارست کوچک . صحنه های ابتدایی و انتهایی فیلم هم بسیار زیبا و پرمعنا هستن . همین !

 

فارست گامپ   firelight

 

 Firelight  . با بازی جالب سوفی مارکو یه فیلم کاملاً عاشقانه  .فکر میکنم این یکی رو توضیح ندم بهتر باشه اگه خواستین خودتون برین داستانش رو بخونین .

 

نسخه جدید نرم افزار snag it واقعا محشره . تصور کار با کامپیوتر بدون این برنامه برام سخته . نسخه جدیدش که تو کینگ 2006 پیداش کردم تمام نقایصی رو که من به نظرم می رسید برطرف کرده و در عین کم حجم بودنش بسیار کارآمده .علاوه بر کارهایی که قبل از این انجام میداد با داشتن نسخه جدیدش عملا نیازی به فتوشاپ هم نخواهید داشت بسیاری از کارهای ادیت عکس رو هم خودش به سادگی انجام میده . 

 

مدتی بود به مولتی پلای سر نزده بودم . قبلا چند بار به مدیران سایت میل زده بودم که مشکل از راست به چپ نوشتن رو با قرار دادن یک ادیتور حل کنن که اونها هم قول هایی داده بودن البته من خودم با کد html در این مورد مشکلی نداشتم . امروز که مراجعه کردم دیدم تغییرات جالبی تو سایت داده شده به نظرم گردانندگانش واقعا حرفه ای کار می کنن فقط متعجبم چرا کارشون نمی گیره . فکر کنم برای اینکه دست تو اینکار هم زیاد شده .

 

بازی پرسپولیس- بایرمونیخ رو دیدین؟ بازیهای دوستانه تیمهای بزرگ اروپایی معمولا همینجوریه .با اختلاف گل کم برنده میشن . یادمون نره که اهداف تجاری تو کشور برگزار کننده مسابقه دارن و در ضمن بازیکنان میلیونیشون هم به ساق پاشون برای بازیهای مهم نیاز دارن . از این صحبت ها که بگذریم میرسیم به مستطیل سبزی که بازیکنها توش می دویدن . مثل اینکه باز هم چمن ورزشگاه آزادی کن فیکون شده با هزینه هنگفتی که چند سال پیش کردن دلیلی باقی نمی مونه مگر مدیریت و نگهداری غلط و غیر علمی .مسئولان محترم تا دوباره آبرومون تو دنیا نرفته که با هلی کوپتر بیاییم آب زمین رو خشک کنیم حواستون رو جمع کنین یه فکری بکنین. 

یک داستان واقعی

آبراهام جوان به دنیا طور دیگه ای نگاه می کرد شاید برای همین خیلی از چیزهایی که مردم به عنوان بدیهیات زندگی شون پذیرقته بودن براش مسخره به نظر می رسید . آبراهام از اینکه عاقبت به خیر نشه ترسی نداشت آخه مردم اعتقاد داشتن خدایانی که اونها پرستش می کنن منشا سعادت هستن مردم بیشماری تو اون عصر زندگی می کردن در میانشون حتی می تونستی مهندس صنعتگر و دانشمند هم پیدا کنی ولی حتی اونها هم در همون قالبی فرو رفته بودن که باقی مردم . و اینجوریه که تو تمام اعصار این طرز فکر بوجود میاد که مگه میشه این همه آدم اشتباه کنن ؟ و بعد امثال آبراهام میان و نشون میدن که بله میشه . آبراهام خیلی با مردم بحث می کرد که بابا عقلتون کجا رفته این چه کاریه می کنین و ... ولی اون موقع هم گوش شنوا وجود نداشت . یه روز که جشن بود آبراهام یه تبر گیر آورد و زد تمام خداها رو ناک اوت کرد خیال می کنین مردم اومدن و به اشتباهشون پی بردن؟ نه اونها اومدن کارآگاه بازی در آوردن و آبراهامو گیر انداختن بعد هم قرار شد تو آتش بسوزونش ! آخه مردم معمولا دوست دارن همونطور جاهل باقی بمونن خوششون نمیاد قالب زندگی شون رو عوض کنن . شاید آبراهام های زیادی به من و شما هم تذکر داده باشن ولی ما هم دوست داریم این چند دهه زندگی رو مثل بقیه بگذرونیم نمی دونم به چی این زندگی دل خوش کردیم . آبراهام تو آتش نسوخت و نسوختن آدم بی گناه در آتش افسانه ای شد که بعدها در فردوسی از اون تو داستان خون سیاوش استفاده کرد . نمرود پادشاه بابل با اون همه عظمت توسط پشه ای از بین رفت شاید هم پشه نبوده و تو تاریخ سهوا ثبت شده چون بیماری وجود داره که شخص خیال میکنه پشه تو گوشش وز وز می کنه ممکنه او هم دچار همین بیماری بوده که مهم هم نیست به هر تقدیر او که پادشاه قدرتمندی بوده هم مثل بقیه به آخرین نقطه حیات مادیش میرسه . آبراهام نبی خدا میشه انقدر در درگاه خداوند اجر و قرب پیدا می کنه که میشه خلیل خداوند . خلیل خدا همسری داشته به نام ساره این دو از زندگی مشترکشون صاحب فرزند نمی شدن تا اینکه به امر خداوند همسر دیگری به نام هاجر اختیار می کنه و چندی بعد از او صاحب فرزندی میشه به نام ساموئل (اسماعیل) که او رو بسیار دوست داشته . ساره که فرزندی نداشته به هاجر حسادت می کرده بنابراین به آبراهام امر میشه هاجر و فرزند خردسالش رو از مجاورت همسر سابقش کوچ بده و به دیار دیگری ببره بعد از اینکه به محل بی آب و علفی می رسن امر میشه که اونها رو بگذاره و برگرده . کم کم گرمای هوا به هاجر و فرزندش فشار میاره  هاجر در دور دستها آبی مشاهده می کنه مسافت زیادی رو میدوه و وقتی به اونجا میرسه می بینه سراب بوده .این مسیر رو هفت بار به همین ترتیب میره و میاد . این مسیر همون مسیری است که حاجی ها هم هر سال باید بدون .بهش می گن سعی میان صفا و مروه . در نهایت وقتی بعد از این همه دویدن میاد پیش ساموئل می بینه زیر پاش نماناک شده و کم کم همون جا چشمه ای می جوشه که هنوز هم آب داره . چشمه زمزم ! محلی که اونها بودن در مسیر حرکت بازرگانان بود چیزی نمی گذره که چند تا کاروان میرسن و از اینکه اونجا آب پیدا شده تعجب می کنن از قدیم رسم بوده هر جا آب باشه شهر و تمدن هم باشه و به این ترتیب شهر مکه ایجاد میشه . ساره هم بعد از مدتی آبستن میشه و در حالیکه آبراهام پیر بوده آیزاک (اسحاق) رو به دنیا میاره . به آبراهام امر میشه خانه ای برای خدا بسازه و به این ترتیب کعبه به دست او ساخته میشه هر چند که چیزی نمی گذره که خود کعبه هم از بت ها پر میشه تا اینکه این بار  یکی دیگه از فرزندان آبراهام به نام محمد اونجا رو از بت ها خالی می کنه . آبراهام سه شب رویایی می بینه که ازش خواسته میشه در راه خدا تنها فرزندش رو قربانی کنه پس از اینکه اطمینان حاصل می کنه رویاش صادقانه است موضوع رو با فرزندنش در میون می گذاره شاید این سخت ترین امتحانی بوده که خداوند از او بعمل میاره در میان راه شیطان قصد منصرف کردن او رو داشته که آبراهام او رو سنگ میزنه حاجی ها این رسم رو هم دارن به نام "رمی جمرات " . در نهایت خداوند گوسفندی رو می فرسته تا جای فرزندش قربانی کنه و این سنت هم هر ساله در روز عید قربان توسط حاجی ها تکرار میشه . شاید تکرار این کارا تکرار میشه تا داستان آبراهام یادآوری بشه لابد داستان عبرت آموزیه . عید قربان مبارک باشه .

 

When I was born I was so surprised I didn't talk for a year and a half...... Gracie Allen

There is nothing enduring in life for a women except what she builds in a man's heart..... Judith Anderson

As long as you keep a person down, some part of you has to be down there to hold him down, so it means you cannot soar as you otherwise might...... Marian Anderson

خورجین تمام فلزی

امروز از پادگان که بر می گشتم دم خونه تصمیم گرفتم از نونوایی یه نون سنگک بخرم ناهارم رو با نون تازه بزنم تو رگ . چند قدم اونورتر دو تا دختره داشتن می رفتن یکی شون با صدای بلند طوری که بشنوم به اون یکی گفت من پیتزا دوست ندارم نون سنگگ دوست دارم . بعد که دید عکس العملی نشون ندادم و دارم دور میشم داد سلام جناب سروان باز هم خبری از جانب ما نشد سلام سرهنگ سلام امیر سلام .... یه نگاهی بهش کردم و راهم رو کشیدم رفتم . نمی دونم بعد از رفتنم چی فکر کردن مهم هم نیست ولی خودمونیم خیلی وقت بود بهم تیکه ننداخته بودن . دیگه سن و سال ما هم داره میره بالا .

 

دمای هوا طی هفته آتی قراره چندین درجه پایین بیاد و احتمال ریزش برف و بارون هست . شما تو پادگانتون گازوییل به اندازه کافی ندارین . تصمیم گرفته شده برای صرفه جویی در مصرف سوخت تا حد معینی بیشتر در روز سوخت مصرف نشه و این یعنی سرما و این یعنی نمازخونه ای که سرده وشوفاژهاش خاموشه یعنی شوفاژهای واحدتون توان گرم کردن اون فضا رو ندارن یعنی اینکه چون همه توی یه اتاق جمع شدن بلکه همون یه اتاق گرم شه تو هم مجبوری باروبندیلت رو از اتاق مجاور جمع کنی و بیایی پشت کامپیوتر این اتاق بشینی چلوی چشم آقای مسئول . مجبوری یه مقدار صدای آهنگهایی که گوش می کنی کم کنی . باز هم دم خودت گرم . کی فکر می کرد تو یه چنین محیطی بشه آهنگ آورد گوش کرد . یادته جنوب که بودی بچه ها حتی تو اتاق خالی هم جراتش رو نداشتن و البته حیف که اونجا تو اتاقت کامپیوتر نداشتی . یاد برجک ها میفتی خوشحالی که خیلی وقته دیگه از افسرها تو این کار استفاده نمی کنن درسی که از این ماجرا آموختی این بود که فهمیدی اگه بخوان هر کاری می تونن بکنن احترامی رو که خودشون به کسی بدن لابد توان بازپس گیریش رو هر آن که اراده کنند خواهند داشت نمی دونم چرا قبل از این درک نکرده بودی که چاقو دسته خودش رو نمی بره دلت برای سربازهایی که توسرما پست میدن می سوزه دلت برای پیرزن گدایی که تو سرما میشینه روی پل عابر پیاده دم پادگان و گدایی می کنه هم می سوزه . زنگ می زنی به یکی از بچه هایی که تو جنوب با هم بودین اون نزدیک یه ساله خدمتش تموم شده . یاد روزهای اولی میفتی که رفته بودی اونجا . می خواستن بهت زور بگن و چون تازه رفته بودی همه کارها رو بندازن گردنت . میگفتن ما هم وقتی تازه اومده بودیم همین وضعیت رو داشتیم همه شون با هم متحد بودن و تو غریب ولی زیر بار نرفتی . همه شون به خونت تشنه بودن مخصوصا اینکه از بچه تهران هم بدشون میومد . چند روزی باهات سرد رفتار کردن اصلا انگار که حضور نداری ولی بعد همه چی درست شد و تونستی برای خودت جا باز کنی و الان از همه اون اتفاقات خاطره ای بیش نمونده که اگر اون هم باقی نمونده بود هرگز فکر نمی کردی چنین واقعیاتی وجود داشته همون موقع هم به این فکر می کردی که این نیز بگذرد و الانم به همین فکر می کنی و اینکه اگر قراره همه چیز به این سرعت طی بشه که خیلی چیزها بی معنی میشه ....

 

امروز فیلم غلاف تمام فلزی رو یه بار دیگه دیدم . البته اینبار نسخه اصلی فیلم رو و چقدر فرق می کنه خدمت رفته باشی این فیم رو ببینی یا نرفته باشی هر چند که آموزش ما با اونچه Drill instructor سر اونها میاورد زمین تا زیر زمین فرق می کنه . دیالوگهای استواری که مربی سربازها بود رو هیچ مدل نمیشه تو دوبله فارسی آورد به قول خانمها همه اش حرفهای بی تربیتی می زد . شعارهایی که حین دویدنها به بچه ها می گفت هم جالب بودن اگر به شعارها دقت کنین متوجه می شین که به تدریج نوع شعارها تغییر می کنه و از طریق همین شعارها سعی میشه یه سری مسایل به سربازها خورونده بشه .

 

شنیدین یه بابایی تو ماههای اخیر گوشت خر می فروخته به رستورانهای تهران؟ طرف خیلی خر بوده که جز منافع خودش به هیچ چیز فکر نمی کرده رستورانهایی که می خریدن هم اگه نادانسته می خریدن خیلی خر بودن که انقدر تو چنین امر مهمی نادان بودن اگر هم دانسته اینکار رو می کردن باز هم خر بودن (به اولین دلیل مراجعه شود) اونهایی هم که با خیال راحت اومدن و غذا رو خوردن هم خر بودن که بعد از این همه سال هنوز نفهمیدن تو رستورانهای این مملکت احتمال طبخ همه نوع جوونوری هست .خلاصه اوضاع بدجوری خر تو خره .

 

 فناوری جدید مایکروسافت  :آنتن تلویزیون را دور بیندازید

 

Never interrupt your enemy when he is making a mistake ........ Napoleon Bonaparte

If you are going through hell, keep going............... Sir Winston Churchill

I shall not waste my days in trying to prolong them......... Fleming

How wrong it is for a woman to expect the man to build the world she wants, rather than to create it herself....... Anais Nin.

Maybe this world is another planet's Hell....... Aldous Huxley