آرزوهای بزرگ یک سرباز

اینم از مرداد ! هی به خودم میگم نباید از گذشت زمان خوشحال بشم بلاخره هر چی نباشه این عمر منه که داره سپری میشه ولی هر چی هم از این نصیحت ها به خودم بکنم چون میدونم تنها گذشت زمانه که منو به پایان دوران خدمتم می رسونه ته دلم از گذشتنش خوشحال میشم باید سرباز باشین تا بدونین چی میگم .تا حالا صد مدل برای خودم برنامه مرخصی چیدم و به نظر خودم که خیلی خوب دارم ازش استفاده میکنم .از وقتی تهران اومدم هفته ای حداقل یه روز مرخصی رو داشتم و با حساب کتابهایی که کردم سه ماه پایانی خدمتم یعنی دی و بهمن و اسفند روهم کامل مرخصی هستم ! اونجا هم درسته رئیسمون آدم گیریه ولی با این حال عملا کار خاصی نداریم فعلا بهم گفته محاسبات یه مخزن تحت فشار و افت فشار یک سیستم لوله کشی رو براش محاسبه کنم .اوایل که رفته بودم پیشش از اینطرف بهم کار میداد از اون طرف بهش تحویل میدادم .ترجمه هایی که سربازهای قبل از خودم چند هفته معطل کرده بودن تا انجام بدن رو چون مشکل داشت مجددا یه روزه ترجمه می کردم و تحویل می دادم فلسفه ام هم این بود که در نهایت آدم کار رو داره برای خودش انجام میده ولی بعد که دیدم این بابا چقدر تو مرخصی تشویقی و مرخصی ساعتی دادن ناخن خشکه منم رویه ام رو تغییر دادم با هر کسی باید با زبون خودش صحبت کرد قبل از این میگفتن این بابا اصلا به کسی مرخصی ساعتی نمیده ولی ماه پیش هشت ساعت مرخصی ساعتی که یه نفر میتونه بگیره رو گرفتم امروز هم کار داشتم میخواستم زود بیام چون دیگه نمی تونستم مرخصی بگیم یه جوری برگه ماموریت برم امضا کرد و نفهمید ! منم جیم زدم . برادرهای عزیزتر از جان مسئول ، وقتی یه نفر خودش با جون و دل میاد براتون کار کنه شما هم برای اون و نیازهاش احترام قایل شین و گرنه طرف همونی میشه که من شدم .خداییش کار کردن رو بیشتر دوست دارم ولی چه کنم که دیگه دلم نمیاد مثل سابق برای این بابا کار کنم .البته این هم خودش یه مدل تجربه ست که آدم یاد بگیره با آدمهای مختلف چطوری برخورد کنه و ازشون امتیاز بگیره .

   و اما جونم براتون بگه که  من از چند سال پیش هر چی کتاب سری آکسفورد و پنگوئن و لانگمن سطح 5و6 بود رو خریدم بدون اینکه بخونمشون (یه عالمه کتاب و مجله دیگه هم دارم که فقط خریدم ولی هنوز نگاهشون هم نکردم ) از وقتی رفتم خدمت تصمیم گرفتم اینا رو هم بخونم تموم شه بره پی کارش تا حالا ده پونزده جلدش رو خوندم و دیگه هم نگه نداشتم چون میدونم بعدها فرصت نمیشه دوباره بخوام بخونم بهمین جهت اوناییکه خونده بودم رو به کتابخونه محله مون هدیه کردم باقیش رو هم اگه بخونم همین کار رو میکنم . این چند روزه دارم روزی چند صفحه از "آرزوهای بزرگ " چارلز دیکنز رو میخونم و واقعا از همین ورژن ساده شده اش هم لذت می برم . اون چیزی که تو کارتون و فیلمش تو تلویزیون دیده بودیم همه چیز بود غیر از اصل داستان که حول رابطه میان پیپ و استلا می چرخه .چه شخصیت پردازی جالبی ! یه پسر روستایی که چیز زیادی از زندگی نمیدونه و توقعی هم نداره در دامی میفته که خانم هاویشام برای انتقام عشق نافرجامش گسترده طعمه این دام استلاست دخترفوق العاده مغروری که هاویشام برای همین منظور بزرگ کرده، ارتباط عجیب و غریبی که شخصیتها با هم دارن و این ارتباط ته داستان فاش میشه هم از نقاط قوت داستانه  . دیکنز در این داستان یکی از قواعد زندگی رو مطرح میکنه که زندگی شخصیت اول داستان رو کاملا دگرگون میکنه تو مقدمه کتاب این قاعده به این صورت توضیح داده شده :

 

We are not only ashamed of being more stupid than our friends .it's a matter of comparison .it is also a matter of expectation .we don't miss things that we never expected to have .we are not disappointed at being poor if we never expected to be rich

 

 

سایت رسمی نیکی کریمی

عکسهای هنرپیشه ها و صحنه های فیلم عمر خیام

چگونه با تجاوزجنسی مقابله کنیم؟

شهره آغداشلو در مردان ایکس 3

افسران زن پلیس عراق

بدگمانی‌های والدین دختر 15 ساله را وادار به خودکشی کرد

نخستین پلاژ ساحلی بانوان

تولید مرسدس بنز در ایران آغاز شد

عکس‌هایی عجیب از یک مراسم

تی ‌شرت ساز ریش ‌دار ونکووری

ایران مقام اول اعزام توریست به دبی و ترکیه

مناظره سلیمی نمین و اشک تلخ در خصوص بیانیه انصار حزب الله

آموزش مسائل جنسی در ایران

گفتگو با گوگوش

طرح حمله هوایی واشنگتن

دنگ و فنگهای انتخاب نام و ثبت آن در ثبت احوال ایران

تقصیر اصلی با ما بود، نه استعمار: گفتگو با صادق زیباکلام

مگس

  یه برنامه مستند ، یه برنامه مستند در مورد طبیعت از همونایی که من و شما بدمون نمی آید بعضی وقتها که حس و حالش رو داریم بشینیم پاش .چند وقت پیش بود شایدم چند سال پیش زمانش الان دیگه اصلا اهمیتی نداره .در مورد زندگی یه مدل مگس بخصوص بود یادم نمیاد تو کدوم منطقه زندگی می کرد راستش رو بخواین حتی قیافه اش هم یادم نیست توجه منو چیز دیگه ای جلب کرد که اونو هرگز از یاد نخواهم برد .ممکنه عدد 13 شما رو یاد خیلی چیزها بندازه ولی منو یاد یه چیز دیگه هم میندازه و اون طول عمر این نوع مگسه ! فکرش رو بکنین فقط 13 روز از بدو تولد تا مرگ و در این مدت این موجود رشد میکنه به بلوغ میرسه تولید مثل میکنه و میمیره ! مسخره است نه؟ من از اون مسخره تر هم سراغ دارم . مگسی که درموردش صحبت کردیم انقدر شعور نداره که چیزی به اسم زمان رو وارد زندگیش بکنه و غصه سپری شدنش رو بخوره شاید زندگی اون چیزی باشه مثل خواب ما .آیا ما در خواب به زمان فکر میکنیم؟ و اما قبل از اینکه مورد مسخره تر رو به میون بکشیم میل دارم توجهتون رو به نکته دیگری جلب کنم :"سیاره زمین حدود 4.6 میلیارد سال پیش تشکیل شد و حیات تقریبا صد میلیون سال بعد در آن شکل گرفت " . این تخمینیه که دانشمندها زدن و این فقط عمر زمینه نه عمر جهان ! حالا فعلا جهان رو ول کنیم و برگردیم به زمین خودمون .آیا کسی اینجا هست که بتونه بفهمه عمر زمین چقدر زیاد بوده؟ وقتی تو تاریخ سیر می کنیم و به اقوام گذشته برمی خوریم فاصله زیادی بین خودمون و اونا می بینیم .ما با سلسله ای مثل هخامنشیان دوهزار و پونصد سال فاصله داریم و این فاصله با زندگی بشر مترقی روی زمین تنها چیزی حدود هفت هزار ساله و سهم من و شما یعنی عمر طبیعی یک انسان با پیشرفت علم پزشکی و با هزار جون کندن به هفتاد سال رسیده . فکر می کنم دارم صدای وز وز میشنوم انگار یه عده حس مگس بودن بهشون دست داده . زمانیکه بچه بودم (و اگه صادقانه بخوام بگم حتی تا همین یکی دوسال پیش !) طور دیگه ای به دنیا نگاه میکردم .خیال میکردم آدم بزرگها با ما فرق دارن باورم نمیشد که روزی ما جای اونها رو خواهیم گرفت و نسل دیگه ای جای ما رو . فکر میکردم ما تفاوت بنیادین داریم با کسانیکه صدسال دویست سال سیصد سال و n سال قبل از ما زیستن .نه ما نمی تونستیم اونها باشیم ما فرق داشتیم ولی الان می بینم که اصلا اینطور نیست ما محکوم هستیم به جلو حرکت کنیم ما برای آیندگان همونی خواهیم بود که گذشتگان برای ما بودن .روزی آیندگان فیلمهای زمان ما رو می بینن و پیش خودشون میگن آیا اینها خیال می کردن خیلی پیشرفته هستن؟ همه چیز نسبیه و "زمان " ریشه همه این  نسبیت هاست .اگه من نسبت به انسانهای پیشین زندگی راحت تری دارم این نسبیت رو زمان ایجاد کرده بهمین خاطره که همیشه نسبی میمونه و مطلق نیست چون زمان در گذره . زندگی ما بدجوری با زمان گره خورده طوریکه لحظه ای نمی تونیم ازش کنده بشیم تا حدی که میلیونم ثانیه هم برامون اهمیت داره و ساعت اتمی می سازیم تا اون رو هم از دست ندیم . وقتی خود زمان هم دچار نسبیت میشه دیگه به این میگن قوز بالا قوز ! منظورم تئوری انشتینه !

 بگذریم ! وقتی میشینم فیلمهای قدیمی می بینم یه جوری میشم . مثلا فرض کنین طرف صدسال پیش نگهبان زندان بوده پیش خودم میگم این چه زندگی بوده و حتی بقیه چیزها . الان من برای چند نفر مهم هستم؟ چند نفر منو میشناسن؟ تعدادشون خیلی کمه . خیلی وقتها زندگیمون رو فدای دید دیگران میکنیم و سعی می کنیم خودمون رو در قالب استانداردی بگنجونیم که دیگران تعریفش کردن نه خواست واقعی خودمون .مگه این دیگران چقدر مهم هستن؟ کدوم مفاهیم واقعی هستن و کدوم فقط زاییده فکر؟ چرا آدم نباید خودش باشه چرا باید از قضاوت دیگران در مورد خودش بترسه ؟ مگه قراره چند دفعه زندگی کنیم ؟ یعنی ما فقط برای این خلق شدیم که یه زندگی مادی راحت برای خودمون جمع و جور کنیم و بعد هر چی جمع کردیم برای عده ای دیگه به ارث بذاریم و بریم؟

          

 باور کنین من انقدرها هم تنبل نیستم که یه ماه چیزی تو وبلاگ ننویسم .لااقل نصف ماه رو که به سبب نقاشی همه چیز از جمله سیستم اینجانب رو جمع و جور کرده بودیم .

همین الان قبل از اینکه این بخوام چیزی بنویسم یه لحظه به این فکر کردم که آیا روزی خواهد رسید که فرزندان من این وبلاگ رو مطالعه کنن؟ از تصورش یه لبخند نیم متری صورتم رو پوشوند حالا نمیگم چرا که تو کف بمونین !!!

 امروز بی بی سی خبر از نصب آلارم روی بیکینی خانمها داده بود در این میون مطلبی که توجه منو جلب کرد تاریخچه بیکینی بود که دقیقا 60 سال قدمت داره (از سال 1943 به بعد ) و البته در این میون افت و خیز هم زیاد داشته اصلا من چرا انقدر حرف می زنم خودتون برین بخونین مخالفتها و مقاومتهایی هم در برابرش شده بود ولی این نوع پوشش !!! در نهایت کار خودش رو کرد و در میون جوامع بشری جا افتاد .بعید به نظر نمی رسه چند دهه بعد ناتورالیسم یا نیودیسم (لختی گرایی) که هم اکنون مخالفتهای زیادی باهاش میشه چیزی عادی بشه یعنی با اقبال عامه مردم مواجه بشه و اونوقت دیگه مردم چیزی برای پنهان کردن ندارن که بذارنش پشت پوشش !!!  

 

اینارم بخونین:

اگر پیوسته بگویید اتفاق بدی خواهد افتاد شانس پیشگو شدن را پیدا می کنید    "اسحق سینکو"

مال و مکنتی ندارم تنها سرمایه من روح شاد من است    "هنری میلر " و "خودم !"

 

گفت‌و‌گوی «انصارنیوز» با دکتر الله‌ کرم درباره‌ی بیانیه‌ی «انصارتهران» و واکنش‌ها نسبت به آن

پاسخ انصار حزب‌الله تهران به اظهارات سلیمی نمین

انصار حزب الله؛ پایان یا آغاز دوران جدید مسئولیت؟

ده‌نمکی در نامه‌ به دکتر احمدی‌نژاد: تکلیف خود را با مارهای خوش خط و خال ظاهرگرا معلوم کنید

ده‌نمکی: احمدی‌نژاد رودربایستی را در انتخاب کابینه کنار بگذارد

متن کامل قطعنامه تصویب شده شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی در مورد ایران

استفاده از بدن برهنه زنان بعنوان میز غذا؟

کابینه احمدی نژاد معرفی شد

تجددخواهی و روشنفکران دینی؛ گفتگو با حسن یوسفی اشکوری

سیاست ایرانی و مدرک آمریکائی

مستند تلویزیون فرانسه در مورد تلویزیون ایران

آیا در قانونگذاری جدید عراق حقوق زنان نادیده گرفته می شود؟