خاطره

  زندگی بایگانی خاطراته .اگه دقت کنین متوجه میشین بیش از یک لحظه نمیشه در زمان حال زندگی کرد!!! مثلا شما دو جمله قبل همین نوشته رو در زمان گذشته خوندین البته گذشته بسیار نزدیک حالا از کجا میدونین خوندین ؟ چون یادتون میاد .ببینم از یکسالگی تون چی یادتون میاد؟ از دوسالگی تون چطور؟ بله چیزی یادتون نمیاد تصویری که از آن دوران دارید ساخته تعاریف دیگران و عکسهاییه که تو آلبوم خانوادگی تون دارین ولی شما در اون دوران وجود داشتین تنها مسئله ای که وجود داشته عدم توانایی شما در ذخیره کردن خاطرات بوده .

  همین خاطرات اهمیت فوق العاده ای برای موجود دوپا دارن به اندازه ای که تمام تلاش خودش رو بکار میگیره تا بایگانیش رو پر از خاطرات شیرین بکنه اینکه بعضی ها از زندگی شون رضایت ندارن به این خاطره که میخوان زندگی شون رو با خاطراتی پر کنن که وقتی برای دیگران تعریف میکنن اونا رو به حیرت وادار کنه ولی درواقع برای خودشون اونقدرها هم جذاب نبوده.خاطرات میتونن روی زمان حال هم اثر بگذارن .بخشی از شخصیت ما رو همین حوادث و اتفاقات روزانه تشکیل میده البته این حوادث قبل از اینکه بایگانی بشن و قبل از اینکه بازخوانی بشن از فیلتر عقل عبور میکنن برای همینه که یه خاطره مشترک برای چند نفر میتونه برانگیزنده احساسات متفاوتی باشه . گفتم خاطرات روی زمان حال هم میتونن اثر داشته باشن معمولا در شرایط مختلف خاطراتمون رو بازخوانی میکنیم (بعضی وقتها سرعت این بازخوانی انقدر زیاده که ممکنه خیال کنین چنین کاری نکردین ) بازخوانی بسته به نوع خاطره میتونه بصورت ایجاد تصویر ذهنی و یا بازسازی یک صدا باشه .اگه کسی بتونه فیلتر عقلش رو کارآمد کنه از تمام بازخوانیها نتیجه مثبت میگیره .بعضا خاطرات تلخ هستن یا مصیبت بار . در میان زوجهای جوان بسیار رایجه که از سطح روابط جنسی شون رضایت ندارن وقتی یک روانشناس این قضیه رو بررسی میکنه در نهایت به همین خاطرات میرسه مثلا خانم در دوران کودکی آزار جنسی دیده یا تو خانواده ای به دنیا اومده که برای دور نگهداشتنش از یه سری مسایل روی پلید بودن چنین عملی تاکید داشتن به نحویکه وقتی صحبت از این مسایل میشه بصورت ناخودآگاه صدای مادرش رو میشنوه که از پلید و شیطانی بودن اون حرف میزنه .این قضایا در مورد کسانیکه فوبیا (ترسهای نابجا ) دارن هم صادقه مثلا طرف در کودکی از گربه یا هر چیز دیگه ای ترسیده و یا متاسفانه ترسوندنش و الان این خاطره باعث بوجود اومدن فوبیا شده .الان خودش هم میدونه که مثلا گربه ای که داره رو دیوار راه میره با او کاری نداره  و ترس هم نداره ولی همون احساساتی بهش دست میده که در دوران کودکی بهش دست داده بود .

 خاطرات الزاما نباید انقدرها هم مصیبت بار باشن تا ما پی چاره باشیم اگر میخواهیم از زندگیمون در زمان حال لذت ببریم باید فکری به حال خاطرات تلخ گذشته بکنیم و در ضمن یاد بگیریم دیگه خاطره تلخ آرشیو نکنیم .آیا کسی رو میشناسین که یادآوری چهره اش باعث بشه بهتون حس نفرت دست بده؟ آیا کلماتی وجود دارن که با شنیدنشون احساسات منفی وجودتون رو پر بکنه؟ معطل چی هستین .خودتون رو نجات بدین!

 

 

The secret of your future is hidden in your daily routine.

 

خون من

   از چند سال پیش هر سال حداقل یه نوبت خون اهدا می کنم امسال اینکار رو نکرده بودم دیروز طرفهای میدون انقلاب کار داشتم یه سر هم رفتم خیابان وصال .ساعت حدودا شش بعدازظهر بود تاحالا تو این ساعت مراجعه نکرده بودم نمیدونستم تو این ساعت هم خون می گیرن یا نه؟ پاسخ مثبت بود چند نفر هم قبل از من نشسته بودن .نسبت به سالهای قبل تفاوتهایی وجود داشت از جمله اینکه از آدم کارت شناسایی معتبر میخواستن و فرم رو هم کامپیوتری پر میکردن چرا یه نفر می بایستی با اطلاعات غلط بیاد خون بده که حالا مجبور بشن کارت بخوان؟ بعد از پر کردن فرم مقدماتی رفتم تو اتاق معاینه .با این قسمت از کار هم آشنا بودم ولی یکی از سئوالاتی که هیچوقت بهش توجه نمی کردم ایبود که در ماههای گذشته جنوب کشور بودم یا خیر؟ و بعد از مثبت بودن جوابم پرسیده شد کجا بودم نمیدونستم اون ده کوره ای که این چند ماه توش خدمت میکردم اثرات جانبی هم میتونه داشته باشه بعد از اینکه گفتم کجا بودم جناب دکتر گفتن به خاطر اینکه تست یه سری بیماریهای شایع در جنوب کشور از جمله مالاریا (فکر کنم روش نشد بگه جذام ) از خون اهدایی گرفته نمیشه تا یکسال نمیتونم خون اهدا کنم !!! و این یعنی اینکه من میتونم ناقل بیماریهای عجیب و غریب باشم ؟(کمک !!!)

   اگر کسی داره میره خدمت و هنوز چمدونش رو نبسته اینها رو هم تهیه کنه : قیچی کوچک تاشو – ساعت مچی با عقربه شبرنگ

 

   ~ یک قانون بسیار بنیادی زندگی آنست که اگر بترسی انرژی را به طرف مقابل می دهی تا تورا بیشتر بترساند .خود ایده ترس در تو عکس آن ایده را در طرف مقابل ایجاد می کند.

 

Q: What is the end of everything?

A: The letter "g"

 

Q: What comes once in a minute, twice in a moment but not once in a thousand years?

A: The letter "m"

 

Q: A father and his son were in a car accident. The father died. The son was taken to the hospital. The doctor came in and said: I can't do surgery on him, because he's my son. Who was the doctor?

A: The doctor was his mother

 

Q: What do elephants have that no other animal has?

A: Baby elephants

اورول

 جورج اورول روکه در ایران با کتاب "قلعه حیوانات " می شناسن در سال 1903 در هندوستان به دنیا میاد مشاغل مختلفی رو از کار کردن تو نیروی پلیس تا شستن ظرف در هتل و کارگری و معلمی و کار در کتابفروشی تجربه می کنه مدتی در لندن و پاریس زندگی میکنه در همان دوران طعم فقر رو هم میچشه با آغاز جنگهای داخلی در اسپانیا حس میکنه باید سری به اون کشور بزنه این کنجکاوی باعث میشه عملا سر از این مبارزات در بیاره و حتی زخمی بشه .در زمان جنگ جهانی دوم بیماری و ضعف جسمانی مانع پیوستن او به ارتش میشه ولی فعالیت خودش رو بعنوان یه خبرنگار آغاز میکنه .جورج پس از مرگ همسر اولش یکبار دیگه ازدواج میکنه و در سال 1950زمین رو به مقصد کائنات ترک میکنه .

 

  در کتاب "1984" از زبان شخصیت کتابش "اوبرین" ارتباط بین قدرت و دولت را چنین شرح می دهد:

  ما می دانیم که هرگز هیچ کس به قصد آنکه قدرت را رها کند به قدرت چنگ نمی اندازد .قدرت وسیله نیست ،غایت است هیچ کس دیکتاتوری برقرار نمی کند تا از انقلاب حراست کند ، انقلاب می کند به منظور آنکه دیکتاتوری برقرار نماید ......هدف قدرت است.

 

One day a student was taking a very difficult essay exam. At the end of the test, the prof asked all the students to put their pencils down and immediately hand in their tests. The young man kept writing furiously, although he was warned that if he did not stop immediately he would be disqualified. He ignored the warning, finished the test 10 minutes later, and went to hand the test to his instructor. The instructor told him he would not take the test.

The student asked, "Do you know who I am?"

The prof said, "No and I don't care."

The student asked again, "Are you sure you don't know who I am?"

The prof again said no. So the student walked over to the pile of tests, placed his in

the middle, then threw the papers in the air.

"Good" the student said, and walked out. He passed.

بازآمدم

بدون هیچ توضیح اضافه ای بازگشت خودم رو اعلام می کنم!

برای عبور از فیلتر اورکات حتما اینجا رو امتحان کنین !

 

Time is Too slow for those who wait, Too swift for those who fear, Too long for those who grieve, Too short for those who rejoice. But for those who love, time is not