سر هیچ و پوچ

یه مقدار دارم احساس پوچی می کنم کارم شده صبح ساعت 5:50 بیدار شدن صبحانه خوردن و راهی شرکت شدن و شب ساعت 19:15 به خانه رسیدن و چهار ساعت فرصت داشتن برای اینکه به همه چی برسی . سرکار مشکلی ندارم تو همین شرکت هم میشه گفت فوق العاده استارت زدم البته نه اینکه لیاقت و شایستگی در میون باشه شانس بوده و اقبال و تا اینجا که مساعد بوده لیکن حس فسیل شدن دمی آدم رو راحت نمی گذاره اون همه درسی که خوندی و شاید هیچ یک به کارت نیومده باز خوبه قدری کامپیوتر بلد هستم و جالبه که با همین یه ذره کامپیوتری که بلدم برای خودم اسم و رسمی در کردم ! چند وقته دارم به مهاجرت فکر می کنم وبلاگ مهاجرهای مختلف رو هم مطالعه کردم . نمیدونم چیکار باید بکنم اینجا نقطه ایه که باید قاطعانه تصمیمم رو بگیرم شاید کمی هم دیر شده باشه . امروز تو بی بی سی فارسی که تو شرکت فیلتر نیست داستان جوونی رو می خوندم که با شرایط من مهاجرت کرد و رفت و نتونست موفق بشه سابقه کار اینجا زمین تا آسمون با اونجا فرق داره . ما اینجا اسممون مهندسه من که نفهمیدم صبح تا شب چه کاری انجام می دم که با مهندسی سنخیت داشته باشه . تو دو تا کار قبلی هم که ظرف چند ماه گذشته داشتم وضعیت همینجوری بود عملا کار مهندسی انجام نمی دادم .البته رزومه ام خوبه ولی این تجربه کار رو بعید میدونم جایی بهش نیاز داشته باشن . یه برنامه Self improvement باید بریزم . باید بی خیال ترسها شد می دونم که اگر بمونم عمری غرولند خواهم کرد و حسرت خواهم خورد که اگر می رفتم چنین بودم و چنان .امروز چند تا ترفند برای کار با اکسل یاد گرفتم از جمله اینکه اگه روی یکی از اعداد جدول باشی و F11 رو بزنی تو یه sheet جدید برات چارت جدول رو می کشه .خیلی تو وقت صرفه جویی میشه نه؟

ترم چهار فرانسه هم چند وقت پیش تموم شد ترم جدید رو با یکی دیگه شروع کردیم که اصلا با روش تدریسش حال نمی کنم . مجبورمون می کنه تو همون کلاس دیالوگهای درس رو حفظ کنیم همونجا ازمون می پرسه آخه اینم شد شیوه؟ فعلا که شکر خدا ترددم تو مرکز شهر هم محدود شده به همین روزهای جمعه که میرم کلاس زبان ولی همون روزهای جمعه هم آدم احساس می کنه هر هفته داره تعداد ماشینها بیشتر میشه .

 

+ هیچ چیز تاسف بارتر از این نیست که انسان از کارش چیزی بیشتر از پولی که به ازای آن می گیرد دریافت نکند.

 

 

تنبل کلاس اول

کجایی برادر خبری ازت نیست ! آقا داریم فسیل میشیم خفن . صبح تا شب کار ریخته سرمون و آخرش هم که نگاه میکنی می بینی تهش هم چیزی برات نماسیده منظورم اینه که پس کی میخوایم چیز تازه بیاموزیم . متاسفانه تو شرکتهای ایرانی به آموزش آنچنان که باید و شاید بها نمی دن یعنی متاسفانه اگر آموزش هایی هم برگزار میشه کارایی و کیفیت نداره چه می دونم شاید یه نفر اول باید خود آموزش دهنده ها رو آموزش بده که بدونن چطور باید ملت رو آموزش بدن . تو قرن بیست و یک اینکه توقع داشته باشی کسی رو استخدام کنی و اون بیاد تو سیستم وول بخوره و تجربه اندوزی کنی یه ایده کاملا مسخره ست فردی که استخدام می کنی باید آموزش ببینه تا هم دانسته های تو رو داشته باشه و هم اینکه با مسایل جدیدی که تو اون شاخه از علم مطرح میشه آشنا بشه . مشکلاتی که ما در شرکتهامون داریم درست جلوی چشممون هستن یعنی اصلا لازم نیست برای کشفشون زحمت بکشین کافیه دو نفر آدم عاقل (ولو نابالغ) بیان از سیستم بازرسی کنن تا یه دایره المعارف از ایرادات چهاردستی تقدیمت کنن .در حالیکه در کشورهای دیگه از خداشونه ایرادی پیدا کنن تا سه سوته حلش کنن .فرق میان ما و این کشورها دقیقا مثل تفاوت شاگرد تنبل و شاگرد زرنگه . شاگرد تنبل از کاری که باید بکنه یعنی درس خوندن لذت نمیبره اینکار رو با زور و اکراه انجام میده کارش کیفیت نداره ولو اینکه از شاگرد زرنگ هم وقت و انرژی بیشتری صرف کنه و ایراد (در اینجا مطالب یادنگرفته ) هم زیاد داره .در صورتیکه شاگرد زرنگ از کارش لذت می بره و از خداشه ایراداتش رو پیدا کنه چون انقدر کمه که به زحمت میتونه پیداشون کنه . به نظرم ما باید تو شرکتهامون روی مدل شاگرد زرنگ و شاگرد تنبل کار کنیم . ما باید شاگرد تنبلمون رو زرنگ کنیم متاسفانه مدیریت سنتی ما همون کاری رو کرده که خیلی از اولیای ناوارد انجام میدن یعنی استفاده از زور . من که تو محیط کاری فقط تعجب می کنم چون قبلا خیال می کردم کسانیکه مدیر هستن لابد از تکنیک های مدیریت هم خبر دارن . اینجا دوباره بر می گردیم به بحث آموزش این مدیرها مهندس هایی بودن که جذب شرکت شدن و تو سیستم بدون اینکه آموزش مدیریت ببینن رشد کردن و بعد از عمری مدیر شدن و چوب آموزش ندیدنشون رو به پیکره همون سازمان وارد می کنن .

 

اگر می خواهی خوشبخت باشی برای خوشبختی دیگران بکوش ................بتهون