یه کتاب خوندم به نام " سلسله درسهای تفکر" اثر ادوارد دو بونو که بسیار چالش برانگیز بود . نکات بسیار جالبی در کتاب مطرح شده بود همینطور اتهاماتی از قبیل خودخواهی و تکبر که خیلی هاش به من یکی که می چسبید و فکر میکنم به خیلی از شما هم عجیب بچسبه . نکته مهم اینجاست که ما در مورد اصلی ترین و سرنوشت سازترین مهارت زندگی مون عملا آموزشی ندیدیم . دو بونو در این کتاب ابزارها و روشهایی رو معرفی میکنه که از طریق اونها بتوان تفکر موثرتری داشت . برخی از رفتارهای ما ناشی از عادات ما هستن یعنی ناخوادآگاه در مورد موضوعی خاص جبهه گیری بخصوصی داریم حتی بدون اینکه در موردش فکر کرده باشیم در بخشی از این کتا سیستم تصادم بعنوان یک عادت فکری غالب در غرب معرفی میشه یعنی هرکسی ایده ای داره و برای اینکه ثابت کنه ایده خودش بهترینه ظاهرا چاره ای جز این نمیبینه که همه ایده های دیگر رو لگدمال کنه .درحالیکه مثلا در ژاپن تا زمانیکه نشه کند و کاوی برای تغییر انجام داد لزومی نداره الگوهای موجود رو مورد حمله قرار بدیم . من خودم این رو در سیستم مدیریت ژاپنی که بهرحال به نوعی باهاش سروکار دارم دیدم شاید همین تفاوتهای فرهنگی موجب شد نظریه پروفسور دمینگ در غرب مورد توجه قرار نگیره ولی توسط ژاپنی ها بکارگرفته بشه و بعد از این طریق به دنیا معرفی بشه . حالا بگذارین بخشی از کتاب رو که در مورد ریشه یابی این عادت است رو عینا براتون نقل کنم :
"اینکه ببینیم چطور این عادت فکری در غرب سر برآورد کار چندان مشکلی نیست . در قرون وسطی تفکر و یادگیری (و همینطور تمدن ) در دست کلیسا بود . دیگران بیش از حد مشغول کشتن یا کشته شدن بودند . خود کلیسا مدرسه ها و دانشگاهها را اداره ئ افراد متفکر را تولید می کرد . واضح است که نقش اصلی این متفکرن کلیسا "حفظ خداشناسی" بود .زیرا در آن ایام خداشناسی بسیار جدی تلقی میشد .حفظ این خداشناسی به معنای حمله و نابودسازی بدعتهای بسیاری بود که همواره از اینجا و آنجا قدعلم میکرد .این وظیفه دشوار بود زیرا بسیاری از بدعت گذاران در عین حال زرنگ و باهوش نیز بودند .بنابراین تاکید بر مهارتهای مباحثه و انتقاد مخرب نیز پا گرفت . اینها همه از نظمی کامل برخوردار بودند و استفاده معتبر و موجهی از تفکر به شمار می رفتند . اگر می توانستید ثابت کنید که فلان بدعت یاوه ای بیش نیست ،خداشناسی شما دست نخورده و محفوظ باقی می ماند و اینجا بود که سیستم تصادم سر برآورد .از آنجا که کلیسا مدارس و دانشگاهها را در کنترل خود داشت ، این اصطلاح بدل به اصطلاح تفکر غرب گردید ..." (صفحه 106 )
اگر توجه کرده باشین در این مورد کشور ما هم وضعیت بهتری نداره . در کشور ما ترس از تفکرهای جدید وجود داشته ترس از اینکه شخصی پیدا بشه و مسایل رو از زاویه دیگه ای نگاه کنه . من بشدت معتقدم باید روی نظام آموزش و پرورش ما تجدید نظر بشه . اون نظام آموزش و پرورشی که در برهه ای از زمان وظیفه آموزش من رو به عهده داشت به شدت نارسانا بود . معلمهایی که به جای ترغیب کردن دانش آموزان به سئوال کردن و کنکاش مسایل از سئوال فرار می کردن و فرد سئوال کننده رو طوری تخریب می کردن که دیگه جرات پیدا نکنه سئوال بپرسه و از این جهات ما از غرب هم بسیار عقب تریم . گمان نمی کنم طی این چند سال معجزه ای در آموزش و پرورش ما رخ داده باشه ولی لازمه که هر چه زودتر اتفاق بیفته البته از معجزاتی نظیر معجزه هازه سوم که معجزه خوندنش معجزه است و بس .بعدا از کتابی که نامبرم بیشتر براتون می نویسم .
+ اگر می خواهیم خوشبخت باشیم تنها کاری که باید بکنیم این است که روی 90 درصدی که موافق میلمان است متمرکز شویم و از 10 درصدی که خلاف میلمان است چشم پوشی کنیم .
داشتم کتاب "نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر " مرتضی مطهری رو می خوندم . برخی قسمتهاش واقعا جالب بود در بخشی از کتاب آورده شده " در جهان تسنن به حکم اینکه خلفا و سلاطین را اولوالامر می دانستند و اطاعت آنها را از جنبه دینی واجب می شمردند ، همبستگی دین و سیاست بصورت در خدمت قرار گرفتن دین از طرف سیاست بود . آنان که طرفدار جدایی دین ازسیاست بودند اینچنین جدایی را می خواستند یعنی می خواستند خلیفه عثمانی یا حاکم مصری صرفا یک مقام دنیایی شناخته شود نه یک مقام دینی و وجدان مذهبی و ملی مردم در انتقاد از او آزاد باشد و این سخنی درست بود ....(چند خط بعد) چنانچه می دانیم وابستگی دین به سیاست به مفهومی که در بالا طرح شد یعنی مقام قدسی داشتن حکام ، اختصاص به جهان تسنن دارد . در شیعه هیچگاه چنین مفهومی وجود نداشته است . (صفحه 26 )
فکر می کنم لازم باشه یه توضیحی بدم در ابتدای کتاب آورده شده که کتاب بر مبنای خطابه ای تهیه شده که قرار بوده در عصر 14 شعبان 98 هجری قمری (یعنی 30 سال پیش و به عبارتی قبل از انقلاب ) در یک کنفرانس عمومی ایراد بشه . اگه مطلب رو نگرفتین یه بار دیگه عبارات رو بخونین .
چند ماه پیش که تریلر فیلم 300 رو دیدم خیلی تو ذوقم خورد از جزییات فیلم خبر نداشتم ولی وقتی چند جا سرچ کردم فهمیدم تو تحریف زدن رو دست هرودوت . امروز صبح که به رسم معمول وبگردی می کردم دیدم چند نفر از ایرانی ها دست به کار شدن تا جلوی خیل عظیم تبلیغات ضدایرانی این فیلم وایسن . اینه که بعد از چند ماه که هیچ چیزی ننوشته بودم تصمیم گرفتم بار دیگه دست به کیبورد بشم . اگر می خواین کمک کنین اول از همه اینجا رو بخونین : آغاز اکران جهانی فیلم "300 "
و بعد اینجا رو : با سیصد چه کار کنیم؟ و بعد کافیه یه لینک کوچولو به این سایت بدین
یه مقدار دارم احساس پوچی می کنم کارم شده صبح ساعت 5:50 بیدار شدن صبحانه خوردن و راهی شرکت شدن و شب ساعت 19:15 به خانه رسیدن و چهار ساعت فرصت داشتن برای اینکه به همه چی برسی . سرکار مشکلی ندارم تو همین شرکت هم میشه گفت فوق العاده استارت زدم البته نه اینکه لیاقت و شایستگی در میون باشه شانس بوده و اقبال و تا اینجا که مساعد بوده لیکن حس فسیل شدن دمی آدم رو راحت نمی گذاره اون همه درسی که خوندی و شاید هیچ یک به کارت نیومده باز خوبه قدری کامپیوتر بلد هستم و جالبه که با همین یه ذره کامپیوتری که بلدم برای خودم اسم و رسمی در کردم ! چند وقته دارم به مهاجرت فکر می کنم وبلاگ مهاجرهای مختلف رو هم مطالعه کردم . نمیدونم چیکار باید بکنم اینجا نقطه ایه که باید قاطعانه تصمیمم رو بگیرم شاید کمی هم دیر شده باشه . امروز تو بی بی سی فارسی که تو شرکت فیلتر نیست داستان جوونی رو می خوندم که با شرایط من مهاجرت کرد و رفت و نتونست موفق بشه سابقه کار اینجا زمین تا آسمون با اونجا فرق داره . ما اینجا اسممون مهندسه من که نفهمیدم صبح تا شب چه کاری انجام می دم که با مهندسی سنخیت داشته باشه . تو دو تا کار قبلی هم که ظرف چند ماه گذشته داشتم وضعیت همینجوری بود عملا کار مهندسی انجام نمی دادم .البته رزومه ام خوبه ولی این تجربه کار رو بعید میدونم جایی بهش نیاز داشته باشن . یه برنامه Self improvement باید بریزم . باید بی خیال ترسها شد می دونم که اگر بمونم عمری غرولند خواهم کرد و حسرت خواهم خورد که اگر می رفتم چنین بودم و چنان .امروز چند تا ترفند برای کار با اکسل یاد گرفتم از جمله اینکه اگه روی یکی از اعداد جدول باشی و F11 رو بزنی تو یه sheet جدید برات چارت جدول رو می کشه .خیلی تو وقت صرفه جویی میشه نه؟
ترم چهار فرانسه هم چند وقت پیش تموم شد ترم جدید رو با یکی دیگه شروع کردیم که اصلا با روش تدریسش حال نمی کنم . مجبورمون می کنه تو همون کلاس دیالوگهای درس رو حفظ کنیم همونجا ازمون می پرسه آخه اینم شد شیوه؟ فعلا که شکر خدا ترددم تو مرکز شهر هم محدود شده به همین روزهای جمعه که میرم کلاس زبان ولی همون روزهای جمعه هم آدم احساس می کنه هر هفته داره تعداد ماشینها بیشتر میشه .
+ هیچ چیز تاسف بارتر از این نیست که انسان از کارش چیزی بیشتر از پولی که به ازای آن می گیرد دریافت نکند.