هچه!!!

فیلم Dumb & Dumber  با هنرنمایی جیم کری رو دیدین؟ گذشته از صحنه های خنده دار بیشمار فیلم که بعضی وقتها از شدت خنده حتی اشک آدم رو هم در میاره (مثل دل پیچه آقاهه !!!) یه صحنه هست که علاقه خاصی بهش دارم اونجاییه که جیم کری بعد از کلی ور رفتن با خودش تصمیم می گیره در مورد علاقه خودش با اون خانمه صحبت کنه و می پرسه چقدر شانس این وجود داره که دختری با اون شرایط آدمی با این شرایط رو دوست داشته باشه ؟ وقتی جواب یک در میلیون رو شنید اول چهره اش تو هم رفت (چیزی که همه انتظارش رو داشتن) ولی بعد برگشت به همون کاراکتری که همیشه داشت و گفت :بنابراین امیدی هست . حالا اگه نوشته قبلی من هی بدک نبوده بنابراین امیدی هست !!!

چند روز بود احساس ضعف می کردم تا اینکه بلاخره دیروز صبح به دلیلش پی بردم .سرماخورده بودم! آخرین باری که سرماخورده بودم شهریورماه بود و فکرش رو هم نمی کردم که تو این هوا تو تهران سرمابخورم .در عرض نصف روز شرایطم حسابی بی ریخت بود از پادگان که رسیدم خونه خدا رو شکر کردم که عقلم رسیده و فرداش رو مرخصی گرفتم .خلاصه مطابق معمول به خودم استراحت مطلق دادم .قابل توضیحه که اینجانب در مقابل ویروس سرماخوردگی به شدت آسیب پذیر هستم (قابل توجه عزیزانی که احتمالا بخوان منو Assassinate کنن !) و معمولا اگه تو خونه کسی سرماخورده باشه بدون شک نفر دوم من خواهم بود .این بار مریضی از نوع وارداتی نبود وصد در صد تولید داخل بود الان هم در حال مذاکرات هستم بلکه بتونم صادرش کنم هر کس طلبه بود خبرم کنه !!!

امروز فرصت مریض بودن رو غنیمت شمردم و گشتم تو پر و بالم دیدم فیلم ده فرمان دم دسته و منم تا حالا ندیدمش (حالا گیر ندین که این فیلم رو پدربزرگ شما وقتی بچه بوده دیده و چطور من تا حالا ندیده بودمش !) چون فیلم بر اساس واقعیت بود منو تحت تاثیر قرار داد از خیلی جنبه ها. داستان رو همه تون میدونین .من تحت تاثیر این قرار گرفته بودم که موسی چطور تونست به همه چیز ها پشت پا بزنه به ثروت بیشمار به مقام و حکومت و بلاخره به دختری که دوستش داشت .اون هم بخاطر برده ها !!! البته این مورد عشق رو من برای اولین بار تو این فیلم بود که باهاش مواجه میشدم و تو مطالعاتم از جمله کتاب دو جلدی "فرزند نیل " که اگه اشتباه نکنم "هوارد فاست" نوشته بود (چون 8 سال پیش خوندمش دقیق یادم نیست ) چیزی در مورد عشق موسی به دختری مصری و بالعکس آورده نشده بود .این عشق که تو روایت فیلم آورده شده بود در نوع خودش بسیار جالب بود برای کسب اطلاعات بیشتر یک بار دیگه نسخه اصلی فیلم رو تماشا کنین !

 

If your success is not on your own terms, if it looks good to the world but does not feel good in your heart, it is not success at all.

Anna Quindlen

 

 

برای نخستین بار بنای یادبود فرمان کورش در یک پارک عمومی برپا شد

این کار فلش رو هم ببینین

قالیباف در نشستی مطبوعاتی: مسدود شدن سایتها نشان از فضای باز جامعه است

مهمترین رقیب معین عدم شرکت دانشجویان در انتخابات است

سه سال وبلاگ ایرانی

نگاه وبلاگستان به انتخابات ریاست جمهوری ایران

'مولوی آمریکا را تسخیر می کند'

ایرانیان مهاجر در کانادا: آیا آرزوهای آنان محقق شده است؟

واکنش الجزیره به ممنوعیت فعالیت خود در ایران

چرا زنان به روسپیگری روی می آورند؟

چرا نواندیشان دینی مخالف حجاب اجباری نیستند؟

ظرفیت درایو کامپیوترهاى شخصى به  ۵۰۰  گیگابایت مى رسد

 

اندر یم حوادث دهر!

  قبل از هر چیز یه معذرت خواهی برای اینکه یه مقدار تو وبلاگ نویسی سرد شدم دلیلش هم اینه که فکر میکنم کلیشه ای شدم حس میکنم که حرف هام تکراری شده و می بینم که خواننده های وبلاگ کم شدن و نظراتشون هم معمولا ربطی به نوشته نداره و این نشون میده که علاقه ای به اونچه نوشته شده ندارن . آقا ما نخواستیم در امر وبلاگ نویسی استاندارد ایزو بگیریم ولی این نوشته ای که داریم به خورد ملت میدیم باید یه ذره کیفیت رو داشته باشه یا نه؟

من چطوری اومدم تهران؟ به سختی !!!:))  راستش من علیرغم اینکه در بدو امر از رفتن به جنوب باکی نداشتم (من اصولا باک ندارم و با نیروی باد حرکت میکنم ) ولیکن بعد از اینکه رفتم اونجا دیدم چقدر ازاون نوع زندگی که دوست داشتم دور شدم تصمیم به بازگشت گرفتم .من داشتم تو جاسک خدمت میکردم از بندر که میخواستی بری اونجا سوار سمندهای کرایه ای میشدی چهار ساعت و نیم گوله میکرد وسط بر و بیابون دریغ از یه ذره سبزی و یه ذره آبادی و یه بنی بشر تا میرسیدی به جاسک . یه زندگی فوق العاده سنتی اونجا برقراره خانمها اونجا از این بلک ماسکها رو صورتشونه اسمش رو من نمیدونم احتمال داره خیلی هاتون بدونین .هیچ مدل امکانات تفریحی هم نداشت روزنامهبعد از چند روز میرسید به شهر تازه ما خارج از شهر بودیم و زود به زود همون شهرش رو هم نمی اومدیم این اواخر همون یه دونه روزنامه فروشی هم بسته شده بود . تو پادگانمون تا دلتون بخواد گاو و الاغ و شتر و سگ و اینها بود .نصف شب مجبور بودی تو تاریکی مطلق بلند شی بری به پستها سر بزنی .تازه وضعیت ما که افسر بودیم خوب بود بنده خدا دیپلمه ها صبح تا شب داشتن پست میدادن و همه کار میکردن .کیفیت غذا در حد صفر بود .با چشم خودت آشپزخونه کثیف رو که بغلش فاضلاب زده بود اومده بود بالا می دیدی ولی مجبور بودی غذا رو بخوری مگس هم که دیگه عادی شده بود .از همه سخت تر آدمهایی با طرز فکرهای عجیب و غریب بود که دور و ورت می دیدی و خیلی از رفتارهاشون رو هیچ وقت درک نکردی حتی وقتی داشتی بر میگشتی .ولی با تمام این اوصاف میتونم بگم خیلی خوش شانس بودی چون تو فصلی رفته بودی اونجا که هواش بهاری بود اگه تو گرما میرفتی چند تا پوست انداخته بودی .یادم میاد اون موقع که تهران و رشت و باقی ایران رو برف و سرما زده بود شما اونجا کولر روشن میکردین و میخوابیدین .از یه جنبه دیگه هم خوش شانس بودی چون اگه یه جزئ قران رو حفظ میکردی بهت انتقالی میدادن تو چند تا از سوره های جزئ سی رو حفظ بودی نشستی همون جزئ رو حفظ کردی حدود دو هفته طول کشید ولی ارزشش رو داشت .بعدش هم که تونستی بیایی عید رو پیش خانواده باشی .اینجا هم جای خیلی خوبی افتادی .به رشته خودت مرتبطه و متن هم براشون ترجمه میکنی خیلی هم نگهت نمیدارن .زیاد هم نگران نباش به قول یه خواننده ترک  این رو هم یه زمونه ایه میاد و میره (buda bir zaman di galib gedajag).

 اگه فایل MIDI  دارین و میخواین به MP3 تبدیل کنین ازjet audio 6.0.4 استفاده کنین.

 

"How did it happen?" the doctor asked the middle-aged farmhand

as he set the man's broken leg.

 

"Well, doc, 25 years ago ..."

 

"Never mind the past. Tell me how you broke your leg this

morning."

 

"Like I was saying...25 years ago, when I first started working

on the farm, that night, right after I'd gone to bed, the

farmer's beautiful daughter came into my room. She asked me if

there was anything I wanted. I said, 'No, everything is fine.'

'Are you sure?' she asked. 'I'm sure,' I said. 'Isn't there

anything I can do for you?' she wanted to know. 'I reckon not,'

I replied."

 

"Excuse me," said the doctor, "What does this story have to do

with your leg?"

 

"Well, this morning," the farmhand explained, "when it dawned on

me what she meant, I fell off the roof!"

راستی در مورد Charlatan چون علیرغم داشتن  Ch  تو فارسی ش تلفظ میکنیم حدس زدم که احتمالا از زبان فرانسه وارد فارسی شده باشه و وقتی دیکشنری رو چک کردم شکم به یقین تبدیل شد ولی از اونجاییکه هم تو انگلیسی هست و هم تو فرانسه نمیتونم بگم از کدوم زبون وارد اون یکی شده . 

مواظب باش جک

   چند ماه پیش کتابی از جک ولش میخوندم که چون بسیار بد ترجمه شده بود تا آخرش هم نخوندمش این آقای جک یکی از مدیران عالی رتبه جنرال الکتریک ایالات متحده بود و تو کتابش به این اشاره کرده بود که موفقیت خودش رو مدیون مادرشه که در دوران کودکی به او اعتماد به نفس میداده .تعریف میکنه وقتی بچه بوده و لکنت زبون داشته و بهمین خاطر بچه های دیگه مسخره اش میکردن مادرش بهش میگفته :"لکنت زبون تو به دلیل اینه که خیلی باهوش هستی .زبون هیچ کس نمیتونه با مغزی مثل مغز تو هماهنگی داشته باشه "! و جالب اینجاست که این بابا هم صحبت مادرش رو باور میکنه .

چند خط دیگه از همین کتاب :

= کسب و کار بیشتر شبیه یک تالار غذاخوری درجه یک است.هنگامی که سری به پشت در آشپزخانه می زنید خوراکها به همان خوبی نیست که در ظرفهای چینی برق دار روی میز شما چیده می شود .

= اگر نتوانی چگونه باختن را بپذیری هرگز یاد نخواهی گرفت به چگونه بردن دست یابی

= بناکردن اعتماد به نفس در دیگران بخش عمده ای از رهبری است .

= درست در زمانی که فکر میکنی آدم بزرگی هستی چیزی رخ می دهد تا تو را از خواب بیدار کند.

 

کدومتون می دونستین شارلاتان charlatan  یه لغت انگلیسیه؟

 

  آقا من پارسال لحظه تحویل سال پیش خانواده نبودم و یه چند دقیقه ای دیرتر رسیدم وقتی اومدم گفتم این نشونه اینه که امسال پیشتون نیستم زد و حرفم هم درست از آب در اومد امسال که بعد از کلی دنگ و فنگ برگشتم تهران وقت تحویل سال حواسم جمع بود مثل این بچه مثبت ها تر و تمیز و شسته و رفته اومدم نشستم سر جام .امسال سیاست خارجی بنده پرهیز از هرگونه ماجراجوییه (خدا پدر وزارت امور خارجه مونو بیامرزه که واژه های به این بکری ابداع میکنه ) .میگم خرافاتی بودن هم عالمی داره ها.کی بلده یه فال قهوه برای بگیره !!!

 

  خواهران و برادران عزیز (اسم خواهران رو بواسطه تبعیت از عبارت انگلیسی مشابهش قبل از آقایون آوردم و قصد و غرض دیگری در کار نبوده – مترجم ) حواستون رو حسابی جمع کنین نمیدونم میخواین چیکار کنین از گردنتون کتیبه آویزون کنین برای سلامتی خودتون هر پنجشنبه آش نذری بپزین (کاری نداریم با کشک اسم کی رو روش مینویسین ) برای خودتون بادی گارد استخدام کنین یه دوره کلاس فشرده دفاع شخصی –دفاع غیر شخصی –دفاع ناموسی –دفاع موشکی وانواع و اقسام دفاعها رو بگذرونین .یه جلیقه ضد گلوله سفارش بدین .از این لباسهایی که تو خارج میپوشن و باهاش میرن تو گدازه های آتشفشان گوله بازی میکنن به تن داشته باشین . خلاصه مواظب جون شریفتون باشین .چرا؟ چون شما دارین تو ایران زندگی میکنین . تو ایرانی که دختر 21 ساله میره جزیره کیش غواصی کنه دیگه بیرون نمیاد اول فکر میکنن قضیه همون ترکه ست بعد نگران میشن میرن پایین میبینن کپسول طرف خراب بوده .تو کشوری که بچه های بیگناه سر کلاس درس جزغاله شدن .تو کشوری که دختر مردم رومی دزدن سوار ماشین میکنن میبرن جنگلها و بیشه ها رو نشونش میدن و سالم برش میگردنن سرجای اولش. تو کشوری که هر لحظه امکان زلزله هست و هیچ تدبیری برای مقابله با اون اندیشیده نشده .تو کشوری که بر اثر سهل انگاری ملت تو مسجد میسوزن و شهید میشن! تو کشوری که چپ و راست هواپیماهاش می سقوطن .تو کشوری که قطارهاش منفجر میشن .تو کشوری که طرف بچه اش چند روز مونده به عید میره استادیوم فوتبال نگاه کنه ولی دیگه برنمیگرده . تو کشوری که دانش آموزها رو میبرن پارک جسدشون رو از تو آب میگیرن و تحویل پدر و مادرشون میدن .تو کشوری که بیجه داره خفاش شب داره و لولو خورخوره داره تا دلت بخواد. تو کشوری که پدر و مادرهای روانی داره انقدر روانی که بچه خودشونو شکنجه میدن و میکشن و ... .برین حواستونو جمع کنین .