از ماست که بر دوغ!!!

صبحی اومدم دیدم بلاگ اسکای اون چیزی رو که چند وقته تبلیغشو میکنه بلاخره رو کرده.منم با تردید داونلود کردم ما ایرانیهای بدجوری محافظه کار بار اومدیم همیشه خیال میکنیم یه دیگ پشت هر نیم کاسه ای هست .امروز میخوام در مورد خودمون صحبت کنم.من فکر میکنم باید یه تفاوتی میون کشورهایی که تمدن باستانی دارن با دیگر کشورها وجود داشته باشه.یه سری فکر میکنن گذشته اصلا مهم نیست و اگه کسی حرف از گذشته ایران و افتخارات سابق بزنه با مثال زدن کشورهای اروپایی و امریکا اینو یادآوری میکنن که باید به فکر آینده بود و گذشته رو رها کرد.به نظر من کشوری مثل آمریکا چون تمدن تاریخی نداره صداش در این مورد در نمیاد فقط کافی بود آمریکا پیشینه تاریخی ما رو داشت تا در مورد برتر بودن خودش و فرهنگش به کسی اجازه اظهار نظر نده.شک نکنین که چندین و چند فیلم در مورد گذشته اش میساخت و انقدر خوب اینکار رو انجام میداد که اگر میرفتی تو کشورهای آفریقایی از هر بچه ای میپرسیدی اسم دونه دونه پادشاهاشو بهت میگفتن.پس ریشه داشتن برای همه مهمه ولی چیزی که خیلی برام جالبه اینه که بعضی بی ریشه ها از ما بهتر قامتشونو صاف کردن.در مورد استفاده از فرهنگ خوب دیگران هیچ حرفی ندارم ولی بی اطلاعی از فرهنگ خودی رو اصلا نمی پسندم.متاسفانه این چیزیه که امروزه بدجوری بین جوونها رواج پیدا کرده.داریم بدجوری از خود بیگانه میشیم اول که از اجناسمون شروع کردیم جنس ایرانی به درد نمیخوره نخریم .ایرانی جماعت فقط به درد آفتابه ساختن میخوره و ... بدجوری به خودمون نگاه میکنیم!!! سال 56 وزیرخارجه کره اومده بود ایران تقاضا کنه که ده هزار کارگر کره ای بتونن تو ایران کار کنن ایشون اون موقع گفته بود آرزو میکنه کشورش روزی مثل ایران بشه .ایران و کره در مورد ساخت اتومبیل با هم شروع کردن.کشور کره از نظر مساحت برابر با استان مازندرانه و تنها یه معدن گچ داره که فعلا از اون هم بهره برداری نمیکنه.همون سال قرار شد یه خیابون تو تهران به اسم "سئول" و یه خیابون تو سئول به اسم"تهران" نامگذاری بشه.خیابون سئول رو همه تون بلدین کجاست .بغل نمایشگاه بین المللی.میگن تو خیابون تهران روزانه چندین میلیون ارز رد و بدل میشه.کره قدمت تاریخی ما رو نداره.مردم کره از فضا نیومدن.تا چند دهه پیش کارگراش جای افغانیها برای ما کار می کردن.کره ایها ادعای باهوش بودن نمیکنن(اگه بکنن هم کسی قبول نمیکنه) ایرانی ها میگن نسل باهوشی هستن گویا اینو بعضی جاها تایید کردن.ایران سرشار از معدنه (نمیدونم ماده ای وجود داره که معدنش تو ایران نباشه؟!؟!) ایران رو نفت و گاز خوابیده.ایران یه جمعیت جوون داره. میگم ما چرا باید خودمونو دست کم بگیریم.بعضی وقتها میشنوم که بعضی ها میگن ما هیچوقت پیشرفت نمیکنیم ما هیچوقت چیزی نمیشیم.بله با این روحیه مسلمه که چیزی نمیشیم.آیا همین چینی ها که الان دارن کم کم دنیا رو فتح میکنن از اول همینطور بودن؟هیچ کس جنسهای به درد نخور چینی رو نمیتونه فراموش کنه.یا همین کره ایها .یا مالزی و کشورهای خاوردور.سنگاپور چی از ما بیشتر داره که چند برابر بودجه سرانه ما رو تنها از توریسم به دست میاره؟تا چند وقت پیش مونده بودیم ما و عربها و دلمون خوش بود که مثلا اعراب از ما عقب افتاده تر هستن و اونا رو دست مینداختیم .نمیدونم جزیره کیش ما از دبی چی کم داره یا از جبل علی و باقی مناطق آزاد امارات؟بابا رو گنج خوابیدیم.ایران خاکش طلاست!!!همه چی داریم و هیچی نداریم.خوش به حالمون!!! من میگم درسته عقب افتادیم ولی پتانسیل این رو داریم که خیلی زود خودمونو به دنیا برسونیم.البته اگه بذارن.میدونین یکی از بدبختیهای ما واقع شدن تو منطقه خلیج فارسه فارسه فارسه(خیلی بدم اومد وقتی تو یه مجله عربی دیدم نوشته خلیج عربی) این منطقه سوق الجیشی ترین منطقه جهانه.هم نظریه پردازهای روس و هم نظریه پردازهای آمریکایی اذعان کردن که هر دولتی به این منطقه نفوذ داشته باشه میتونه به دنیا حکومت کنه(نظریات Rimland & Heart land) اینه که دولتهای این منطقه باید ضعیف بمونن.به ما اجازه قدرتمند شدن رو نمیدن.چرا تو منطقه ما کسی پیشرفت نمیکنه؟ما اگر پیشرفت کنیم برای خودمون ابر قدرت میشیم(حالا اینو جدی نگیرین) نبض جهان تو همین منطقه میزنه و شانس آوردیم از این بدبخت ترمون نکردن.ما اگه بخوایم پیشرفت کنیم باید خیلی حواسمون جمع باشه و دیگه دم به تله ندیم.اینو دیگه همه میدونن که امریکا برای جلوگیری از قدرتمند شدن کشورهای ایران و عراق طرحی رو پیاده کرد به نام "مهار دو جانبه ایران و عراق" .خوب بیچاره مون کرد. ما تا وقتی بدبخت باشیم همه ازمون حمایت میکنن ولی از الان باید اینو بدونیم که اگه قرار باشه پیشرفت کنیم باید خیلی حواسمون جمع باشه.

چی میخواستم بگم چی گفتم.حرفام بمونه برای بعد .....

 

اسم بچه مو چی بذارم؟

دیگه رسیدیم دم امتحانات و باید بکوب خوند.من امروز از صبح نشستم پای مقاله ای که قراره تو سمینار دانشجویی ارایه کنم و دارم خودم تایپش میکنم.هی وسط کار یه مطلب به ذهنم میرسه و میام به مطالب امروزم اضافه میکنم حالا اگه روزای دیگه بود بی خیال می شدما ولی دم امتحانات و یا وقتایی که کار دارم اگه یه چیز به ذهنم بیاد تا انجامش ندم ذهن وامونده آزاد نمیشه.الان یه ماهه کاری به گیتار ندارما یه دفعه می بینی شب امتحانه هیچی هم بلد نیستم میزنه به سرم بشینم با گیتار ور برم یا بپرم پشت کامپیوتر.همه راهها رو امتحان کردم بهترینش همینه که اون کارو انجام بدم و خلاص شم.آره خلاصه الان هم یه دفعه به ذهنم رسید که ما ایرانیها تو کل دنیا بی نظیریم اصلا میمیریم برای کلاس گذاشتن نمونه اش همین اسم گذاشتن رو بچه ست.دیدین یه سری اسمها با کلاس هستن و یه سری دیگه جواد بازی!!! اگه این اسمها رو رو بچه تون بذارین خیال می کنن از پشت کوه اومده در صورتیکه همین حالا تو کل دنیا از این اسمها استفاده میکنن:مکائیل-اسکندر(الکساندر)-اسحاق(آیزاک و ایساک)-نوح(noah اینو همین اواخر تو فیلم حلقه دیدم که شخصیت مرد اول اسمش نوح بود)-ابراهیم (آبراهام)-جبرئیل(گابریل)-یعقوب(ژاکوب)-اسماعیل(ساموئل)-داوود(دیوید) خیلی اسمهای دیگه هم هست که الان به ذهنم نمیرسه شما اگه به ذهنتون میرسه اضافه کنین .این بحث تا حدی جدیه که یه سریها میرن اسمشونو عوض میکنن یا تو خونه قرار میذارن که از این به بعد با اسم جدید صداشون کنن.بابا کجای دنیا چنین چیزی رو میبینین؟یه نمونه دیگه اش جراحی زیبایی بینی ست که الحمدلله تو اون هم برای خودمون در سطح جهان دارای رکورد هستیم.ولی خودمونیم همه اینها نشونه این نیست که ما یه ذره !!! زیادی ظاهربین هستیم و چیزایی رو ارزش میدونیم که اصلا نمیتونه ارزش باشه.بابا بینی یه شخص چه تاثیری میتونه تو شخصیتش داشته باشه.تو دور و ورتون باید دیده باشین دخترایی رو که بینی شون کاملا معمولیه ولی میرن همونم عمل میکنن.بابا جون مگه قراره شما عروسک باربی بشین؟زیبایی بر خلاف اونچه که همه تصور میکنن زیاد هم جالب نیست.حالا در این مورد بعدا حرف میزنیم من برم بشینم پای مقاله ام .عجالتا مرضم برطرف شد!!!

عجب وبلاگ با کلاسی!!!

صبح اومدم چند تا وبلاگ خوندم.آدم لذت میبره از این همه ادب و متانت نویسنده ها.نوشته ها همه معقول، همه منطقی،اگر جایی نیاز به توضیح بوده نویسنده خیلی با احتیاط و بدون اینکه بخواد موجب رنجش خواننده بشه مطلبشو بیان کرده پیش خودم گفتم چرا تو زندگی واقعی مون اینطور نیستیم؟چه میدونم شاید هم هستیم!!! نمیدونم ولی قبول کنین یه فرقایی داره دیگه.وبلاگ نوشتن هم مثل مهمونی میمونه.دیدین تو مهمونی آدم کم غذا میخوره!!!حالا داری از گشنگی میمیری ها.یه ذره برای خودت غذا میکشی همه شاخ در میارن!!! یعنی تو با این هیکل واقعا با این یه ذره غذا زنده میمونی؟آره بابا من معمولا کم غذا میخورم.اینه که بعضی وقتها از مهمونی که برمیگردی تازه میری پای یخچال شروع میکنی ته بندی کردن.یا انواع و اقسام کلاس گذاشتنهای دیگه که خودتون یه پا اوستا هستین.اینکه تو وبلاگمون هم بخوایم چنین رویه ای رو دنبال کنیم به نظرم درست نیست وبلاگ هر چی با صداقت بیشتری نوشته بشه تاثیر بیشتری رو خواننده اش داره اینو میتونین تو وبلاگهای موفق با چشمای خوشگلتون ببینین پس بگو بابا جان!!! هر چه میخواهد دل تنگت بگو.خب دیگه خیلی منم تا تلف نشدم برم پای یخچال!!!مردم از بس براتون کلاس گذاشتم.
-

 

چند روز پیش همین جور اتفاقی رفتم تو وبلاگ یه دختر چینی به اسم فاطمه(Fatima) این خانم تو وبلاگش انگلیسی یاد میده .به نظر من که کارش خوبه شما هم میتونین برین ببینین (دیدنشو مخصوصا به مترجمها و کسانیکه ادعای زبانشون میشه توصیه میکنم) .فقط اگه رفتین بازدید بگین ایرانی هستین بذارین بفهمن ما هم گوشی تو دستمونه.راستی گفتم گوشی یاد یه مطلب افتادم که تو وبلاگ همین خانم خوندم .موبایل این بابا رو گویا می دزدن و فاطی خانم هم شماره هر کی رو میشناخته فقط تو موبایلش داشته ،خلاصه کلی عزا گرفته بود که حالا چیکار کنم و تعجب کرده بود که موبایل به این ارزونی رو برای چی دزدیدن(مثل اینکه خارج از ایران موبایل خیلی ارزونه.اینو قبلا هم از دوست تایلندیم شنیده بودم) بعد هم گفته بود که اگه دزده میومد بهم میگفت خودم براش یه دونه میخریدم (من یکی که کشته مرده مرام این چینی ها هستم)

 

داستان

اولین روزی که دیدمش هیچوقت یادم نمی ره. یه روز بهاری بود.بایکی از دوستام رفته بودیم بازار رضا تا براش یک ((وب کم)) بخریم. هوا خیلی عالی بود و جون می داد برای گشت و گذار. به قول دوستم هوای عشاق بود!همین طور که داشتیم تو بازار رضا راه می رفتیم یهو چشمم بهش افتاد. نمی دونم چی شد برای چند لحظه چشمم روش قفل شد. تریپ سرمه ای داشت. رنگ مورد علاقه من. دیگه به دور رو برم توجهی نداشتم. همین طور بهش زول زدم.دوستم یه تنه بهم زد و در حالیکه با انگشتش به ویترین یه مغازه اشاره می کرد گفت: (( اون وب کم چطوره؟))من که نمی فهمیدم چی میگه. حواسم جای دیگه ای بود. یه حال دیگه ای داشتم. دوستم مونده بود که من چمه. زود یه وب کم براش خریدم و اومدم خونه. تا صبح خوابم نبرد.همش تو فکر تریپ سرمه ایش بودم. خدایا من چه مرگمه؟!...

دیگه پاتوقم شده بود خیابون ولیعصر. اونم همیشه همونجا بود.هر روز به یه بهانه ای می رفتم اونجا و فقط نگاش می کردم. خیلی با کلاس بود. همش فکر می کردم اگه یه روز دوستام من و با اون ببینن کف بر می شن و من می تونم کلی افه بیام و کلاس بزارم. یعنی خدایا می شه؟؟
دو هفته ای از اولین دیدار ما می گذشت. دیگه تصمیم گرفتم موضوع رو با خانوادم مطرح کنم. برای همین در یک فرصت مناسب رفتم پیش مامانم. براش همه چی رو گفتم. یه نگاهی بهم کرد و گفت: " پسر جان آخه تو چی داری. هنوز هم که نیمچه مهندسی و مدرکتو نگرفتی. سرجمع پولات 200 تومن هم نمی شه و ... " . دیدم راست می گه ولی این حرف ها تو کله من نمی رفت.

دل و زدم به دریا و به بابام گفتم. در حالیکه عصبانی بود و نگاه عاقلانه اندر سفیهی بهم می کرد، گفت: " تو هنوز بچه ای وقتی بزرگتر شدی خودم برات یه کاری می کنم. حداقل بزار مدرکت و بگیری و .... "

تقریبا" تمام حرفهاشون تکراری بود. من هم فقط یه چیز می خواستم و به نظرم هم منطقی بود. تو همین روزها تقریبا" هر روز تو خیابون ولیعصر بودم تا فقط ببینمش .دیدم دیگه صحبت فایده ای نداره برای همین یک هفته خونه رو کردم جهنم. اینقدر عجز و ناله و تهدید و دیوونه بازی کردم تا تسلیم شدن. طفلک خواهر و برادرم چی کشیدن تو اون یه هفته .قرار گذاشتیم تا بعد از ظهر شنبه با مامان و بابا بریم بازار رضا تا اونها هم اونو ببینن. بابام در حالیکه غر می زد نشست پشت فرمون. من که در طول راه تو پوست خودم نمی گنجیدم، همش ظاهرشو تو ذهنم مجسم می کردم. باورم نمی شد که دارم بهش می رسم. بالاخره جای پارک پیدا کردیم و از ماشین پیاده شدیم .من تند تند راه می رفتم و هی منتظر می موندم تا مامان و بابام هم به من برسن.

بالاخره رسیدیم. همون مغازه ای که حدود یه ماه من مرتب میومدم اونجا تا ببینمش. رفتیم تو مغازه و یه راست رفتیم سراغ فروشنده. گفتم آقا اون لپ تاپی که رنگ سورمه ای داره، رو می خوام .

فروشنده گفت: کدوم یکی؟گفتم: همون پنتیوم 4؛ که یک و صد قیمتشه، 20 گیگ هارد و 256 مگ رم داره !!!

نقل از سایت سیاه و سپید