تفاوت زن و مرد

من تا حالا تو وبلاگم عکس نذاشته بودم چون میترسیدم سنگین بشه امروز گفتم جهت تنوع هم که شده اینکار رو بکنم.فکر نکنم نیازی به توضیح دادن داشته باشه.
                                                               

بازم آدم و شیطون (تام و جری)

هنگامی که خداوند در کار خلقت انسان بود فرشتگان و از جمله شیطان او را دوره کرده بودند و تماشایش میکردند و هیچ نمیگفتند . رسم بر این بود که زیاده سوال نکنند .
پروردگار خاک را گل کرد و در کار ساخت موجودی شد که هیچ شباهتی به آفریده های قبلی نداشت .
وقتی کار ساخت موجود دو پا تمام شد شیطان تاب نیاورد، زبان به سخن گشود و پرسید : پروردگارا چه میکنی؟
خداوند با افتخار پاسخ داد :
موجودی خلق میکنم که سرآمد خلایق است، همه باید به او احترام بگذارید چون من به وجود او و خلقتش افتخار میکنم .
شیطان تعجب کرد تا به حال خداوندش از خلق موجودی اینچنین ابراز خرسندی نکرده بود . مکثی کرد و گفت :
ولی من جز مشتی گل که آنرا به شکلی در آورده ای چیزی نمیبینم ... چه مزیتی دارد این موجود ؟
ـــ گوهری دارم که سالیان سال است پاس میدارمش ... بهترین چیزیست که تا به حال خلق کرده ام میخواهم آنرا در وجود او به امانت بگذارم ، خلقتش دلیلی جز این ندارد .
دیگ حسد در درون شیطان به جوش آمد و گفت :
کاری دارم ، میروم و بازمیگردم ، هرگاه کار خلقت این موجود بی همتا تمام شد ...
وقتی شیطان بازگشت دید که آن موجود هنوز بی حرکت بر روی زمین دراز کشیده است ، با تمسخر پرسید :
تمام نشد کار خلقتش؟ راستی اسم این موجود چیست ؟
ـــ نامش انسان است ، فخر موجودات و سرور مخلوقات . گوهر یکدانه را در وجودش نهادم ، کارم تمام شد فقط مانده است که روح را در وجودش بدمم .
شیطان در اوج حسد بود ، نمیدانست چه بگوید ، مکثی کرد و گفت :
اجازه دارم در وجودش کنکاشی کنم ؟
پروردگار اجازت داد .
شیطان از راه بینی به درون انسان وارد شد ... چیزی متفاوت از بقیه موجودات که خداوند آنها را جانور مینامید نیافت ... ناگهان چشمانش از تلالو نوری بی همتا سیاهی رفت و دیگر هیچ ندید ... از درون انسان خارج شد ... سرش گیج میرفت ، پرسید :
چیست این نور عجیب ؟ توان دیدن را از من گرفت .
خداوند جواب داد :
این همان گوهر بی همتا بود که از گنجینه ازلی در وجود او قرار گرفت ، نام این گوهر عشق است ... گفته بودمت خلقتش از برای چیست ...
شیطان مغموم شد و این را از خداوند پنهان نکرد ... گفت :
پروردگارا چهل هزار سال عبادتت کردم ، لایق نبودم که مشتی خاک را بر من ترجیح دادی ؟ این دشمنی بین من و او تا ابد خواهد ماند .
خداوند امر به سجده بر انسان کرد ، تمام فرشتگان اطاعت امر کردند جز شیطان و این دشمنی تا ابد پابرجاست ...
( برداشتی آزاد از کتاب کشف الاسرار رشیدالدین فضل الله میبدی )

نقل از وبلاگ بربادرفته

 

تا یادم نرفته این رو هم بگم که شهره تو وبلاگش انگلیسی یاد میده اگر مثل من تو انگلیسی مشکلی دارین این فرصت رو از دست ندین.از ایشون هم که برای اینکار وقت میذارن یه بار دیگه تشکر میکنم.

دریغ است ویران !!! که ایران شود!!!

دیروز امتحان داده بودم وداشتم بر میگشتم خونه که اون اتفاق افتاد:چند متر اونطرف تر از من ماشین به یه پیرمرد زد(جناب عزرائیل خیلی نزدیک شده بوده ها) شدت تصادف خیلی زیاد نبود.راننده به محض پیاده شدن اولین کاری که کرد این بود که با دو دست محکم بزنه تو سرش و بگه بدبخت شدم.پیرمرد همچنان رو زمین افتاده بود و جمعیت جمع شده بودن(من خودم تو این جور مواقع اگه نخوام یا نتونم کمک کنم دور مصدوم رو شلوغ نمیکنم چون شرایط رو بدتر هم میکنه) هیچ کس کمک نمیکرد!!! خونریزی به نسبه شدیدی از ناحیه پشت سر داشت به نظرم با توجه به شرایطی که کشور ما داره حتی احتمال مرگش هم وجود داره .به همین سادگی .من که دیروز کلی اعصابم خرد شد.

ایران بیشترین مرگ و میر ناشی از تصادف رو تو دنیا داره(الحمدالله از این حیث و یه سری مسایل دیگه میتونیم با اقتدار!!! بگیم که داریم حرف اول رو تو جهان میزنیم) دلایلش مشخصه .اتومبیلهایی که لنگه اش رو تو قبایل آفریقا هم پیدا نمیکنین .اگر شما یه مصدوم رو به بیمارستان برسونین بیچاره شدین چون باید همون جا بمونین تا اولیای مصدوم برسن بعدشم به دیده شک بهتون نگه میکنن و امکان داره در صورت متواری شدن راننده کل قضیه بیفته گردن شما اینه که کسی خودشو جلو نمی اندازه.ایران مضخرف ترین سیستم اورژانس رو داره.ماشینهای اورژانس خیلی هاشون نه امکانات مناسب رو دارن و نه افرادش تخصص لازم رو(حالا نه اینکه تو بیمارستانهاش اینا هست!!!) تو ده کوره های کشورهای پیشرفته بلافاصله مریض رو با هلی کوپتر به بیمارستان میرسونن در همون حین اقدامات درمانی رو هم انجام میدن تهران با این جمعیت 13 میلیونی تازه اینکار رو کرده اونم معلوم نیست به چه کسانی خدمات میرسونه.خیابونها قربونش برم همه مسدود هستن همه ترافیک.اینه که کوچکترین جراحات منجر به فوت میشه(انقدر که مصدوم خونریزی میکنه) به بیمارستان که میرسی اورژانس اصلا حالت اورژانس نداره.باید خودت مصدوم رو بندازی رو برانکارد ببری پیش دکترهای محترم که  بیشتر دانشجوهای پزشکی هستن (بهشون میگن انترن).(البته اینو بگم که  بنده خدا پزشک ها هم تقصیر ندارن من دوست خودم پزشکه واونم دلش پر از خونه)معمولا هیچ توجه ویژه ای به بیمار نمیشه.ممکنه یه عده بگن اینها مخصوص بیمارستانهای دولتیه ولی به این نکته توجه داشته باشن که وقتی کسی تصادف میکنه اونو به نزدیکترین بیمارستان میرسونن و این مدلیه که اگه بچه بیل گیتس هم تو ایران تصادف کنه فاتحه اش خونده ست.نمیدونم این مشکلات قراره کی حل بشه.جالب اینه که از اول وجود نداشته .اصلا آدم حالش بهم میخوره وقتی وارد بیمارستان میشه وقتی به دادگاههای خانواده سر میزنه وقتی مشکل اداری پیدا میکنه.این همه بی نظمی برای چیه؟

دوستان این مطالب به نظرم قشنگ بودن اینه که به خودم اجازه دادم از وبلاگ روزهای من کششون برم:
و یک قصه سنتی صوفی.........
سال ها قبل در دهکده ای فقیر دهقانی با پسرش زندگی می کردکه داروندارش تکه ای زمین؛کلبه ای پوشالی و اسبی که از پدرش به او رسیده بود.روزی اسب گریخت و مرد ماند که چگونه زمینش را شخم بزندهمسایه ها به خانه اش امدند تا تسلایش بدهنددهقان تشکر کرد و پرسید:از کجا میدانید که این اتفاق برای من بد بختی بوده است؟کسی به بغل دستیش گفت:نمیتواند حقیقت را بپذیرد بگذار هر طور که دلش می خواهد فکر کنداین طوری کمتر غصه میخورد.و بعد در حالی که وانمود میکردند حق با اوست رفتند.یک هفته بعد اسب برگشت ولی تنها نبود و مادیان زیبایی هم با خود اورده بودو همسایه ها رفتند تا به او تبریک بگویند
"قبلا یک اسب داشتی و حالا دو تا ؛تبریک"دهقان پاسخ داد:از همه تان متشکرم ولی از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من خیر است.
همه فکر کردند دیوانه شده و رفتندو گفتند نمیفهمد خدا برای او هدیه ای فرستاده.یک ماه بعد پسرش خواست مادیان را رام کند اما مادیان لگدی زد و او افتاد و پایش شکست.همسایه ها به عیادت او امدند.مرداز همه تشکر کرد و گفت:از کجا میدانید این اتفاق یک بدبیاری برای من بوده.
"راستی راستی دیوانه شده ممکن است پسرش تا اخر عمر لنگ بماند و هنوز فکر میکند شاید بدبختی نباشد"چند ماه گذشت و کشور همسایه اعلام جنگ کرد و پادشاه اعلام کرد که مردان جوان باید به سپاه ملحق شوندهمه به جنگ رفتند جز ان پسری که پایش شکسته بود.هیچ کدام از پسران زنده برنگشتند ؛پای پسر خوب شد و اسب ها زاد و ولد کردندو.......دهقان به دیدن همسایه ها رفت تا تسلیت بگوید به انهاو کمکشان کنداما هر کدام از انها که شکایت میکرددهقان میگفت از کجا می دانی این بدبختی است؟و اگر کسی خیلی خوشحال میشد میگفت:از کجا میدانی این اتفاق خیر است؟و اهالی ده دیگر میدانستندکه زندگی چهره های گوناگون دارد
پدران؛فرزندان؛نوه ها ی پائلو کوئلیو
همه اینارو یه بار نوشتم بعد کامپیوتر هنگ کرد خودش خاموش شد منم کپی نکرده بودم!!!!!!!!و دوباره از اول.......خیلی شد من دیگه برم 
خوش باشین و تا بعد.....

 

در جست وجو تردید نکن
سری راما کریشنا تعریف میکند که مردی میخواست از رود بگذرد که استاد بیبهی شانا نزدیک شد ؛نامی بر کاغذی نوشت ان را به پشت مرد چسباند وگفت:
"نگران نباش ایمان تو کمکت میکند تا بر اب راه بروی.اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی ؛غرق خواهی شد."
مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر اب گذاشت و به راحتی پیش رفت . اما ناگهان هوس کرد ببیند استاد بر کاغذ پشت او چه نوشته است.
ان را برداشت و خواند:"ایزد راما به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد"
مرد فکر کرد همین؟این ایزد راما اصلا کی هست؟
در همان لحظه شک در ذهنش جا گرفت ؛در اب فرو رفت و غرق شد
پائلو کوئلیو    
پدران ؛فرزندان؛نوه ها