خیلی خوبه که آدم از اشتباهاتش درس بگیره و سعی کنه دوباره اونا رو تکرار نکنه .این که میگن آدم عاقل از یه سوراخ دو بار نیش نمیخوره خیلی ایده آلیستیه لااقل در مورد شخص من که اینطوره چون بارها شده که یه اشتباه رو تکرار کردم البته ممکنه صورت مسئله اندکی تفاوت کرده باشه ولی بطن مسئله در خیلی از موارد یکسان بوده .به نظرم یکی از دلایلی که از اشتباهاتمون درس نمیگیرم اینه که واقعا بهشون اهمیت نمیدیم .تجربه ثابت کرده (گیر ندین که تجربه کی اینو ثابت کرده !!!)که آدم اشتباهات بزرگش همیشه یادش میمونه اصلا بعضی وقتها انگار که پشت دست آدمو داغ گذاشتن .خودتون حتما چنین مواردی رو دیدین .مشکلات زندگی رو باید کوچک دید و برخلاف اون اشتباهات رو باید بزرگ دید .البته یه کاری نکنین بزرگ کردن همون اشتباه هم براتون مشکل روحی بشه ها .آخه من این مدلش رو هم دیدم که طرف بجای اینکه از اشتباهاتش درس بگیره صرفا خودش رو شماتت میکنه و بعد خلاصه افسردگی میگیره و میمیره میره پی کارش .منظور از بزرگ نمایی اشتباهات یه جور فریب دادن مسالمت آمیزه خویشتنه .همین .
When I take a long time...
- I am slow
When my boss takes a long time
- he is thorough
When I don't do it...
- I am lazy
When my boss doesn't do it
- he is too busy
When I do something without being told...
- I am over-stepping my boundaries
When my boss does the same thing
- that is initiative
When I take a stand...
- I am stubborn
When my boss does it
- he is being firm
When I overlook a rule of etiquette...
- I am rude
When my boss slips a few rules
- he is being original
When I please my boss...
- I am apple polishing
When my boss pleases his boss
- he is co-operating
When I get ahead...
- I am lucky
When my boss gets ahead
- that's hard work
بعضی وقتها حتی بزرگترین آدمها هم اشتباهات مسخره ای می کنن .اینه که اگه شما هم بعضی وقتها اشتباه میکنین یا بعبارت خودمونی ترش "سوتی" میدین ،زیاد نگران نباشین .این متن رو بخونین:
"شکسپیر با همه مهارتی که در نگارش داستانها و نمایشنامه ها داشت ،گاه اشتباهات شگفت انگیز و حیرت آوری را مرتکب میشد .مثلا در سطر 114 از پرده دوم نمایشنامه ژول سزار اثر معروف این نویسنده انگلیسی میخوانیم که سزار از بروتوس می پرسد:اینک چه ساعتی ست؟ و بروتوس در پاسخ می گوید :ای قیصر زنگ ساعت اندکی پیش هشت ضربه نواخت.
شکسپیر در هنگام نوشتن این نمایشنامه ، فراموش کرده بود که در عهد ژول سزار ساعتهای آونگی وجود نداشت و بیش از چهارده قرن بعد بود که اولین ساعت آونگی اختراع شد!!!
راز خلقت زن:
مرد: خداوندا، چرا چشمهای زن را اینقدر زیبا آفریدی؟!
خدا: برای اینکه با این چشمان زیبا تو را ببینید و تو را مست سازد.
مرد: خداوندا، چرا لبهای زن را اینقدر زیبا آفریدی!؟
خدا: برای اینکه ترا ببوسد.
مرد: خداوندا، چرا پوست زن را اینقدر لطیف آفریدی!؟
خدا: برای اینکه تو آن را لمس کنی و لذت ببری.
مرد: خداوندا، چرا زنها را اینقدر احمق آفریدی!؟
خدا: برای اینکه بتواند عاشق موجود بیخاصیتی مثل تو بشود و از تو نگهداری کند.
حلول ماه رمضان رو تبریک میگم . نمیدونم شما ها هم همون حسی رو نسبت به این ماه دارین که من دارم یا نه؟ خیلی ها حتی اونهاییکه نماز نمیخونن و به گفته خودشون اعتقاد چندانی به دین ندارن هم روزه می گیرن چرا که فواید اونو به چشم خودشون دیدن .اصلا لازم نیست در موردش بحث کنیم چون فکر کنم خودتون فواید بی شمارش رو تجربه کرده باشین.از فردا بازم یه بار دیگه میتونیم لذت این ماه رو بچشیم و باید خدا از این جهت خدا رو شاکر باشیم.
همونطور که متوجه شدین قالب وبلاگ رو موقتا تغییر دادم تا در فرصت مقتضی یه طراحی جدید انجام بدم اگر نظر خاصی در مورد طراحی جدید دارین بگین که لحاظ بکنم .
یه ذره جوک بخونین دلتون باز بشه:
روزی همسایه ملا را در کوچه دید و پرسید: ملا دیشب در منزل شما چه خبر بود؟ صدای افتادن یک چیز سنگینی را از بلندی شنیدم. ملا پاسخ داد: چیزی نبود، من و زنم دعوا داشتیم و زنم عبای مرا از طبقه دوم انداخت پایین. همسایه جواب داد: افتادن عبا از بلندی، صدا ندارد. ملا گفت: آخر من هم توش بودم.
در ایام عاشورا دسته ترکها با شور و حرارت در حرکت بود. نوحه خوان گفت: اما حسین سوار بر ذوالجناح شد... یکی از ترکها گفت: اشتباه میکنی، ذوالجناح مال امام حسن بود! نوحه خوان گفت: پدرسوخته، تو اگه یک موتور داشتی، به برادرت نمیدادی؟
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمههای شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه میبینی؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره میبینم. هلمز گفت: چه نتیجه میگیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه میگیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستارهشناسی نتیجه میگیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و بردهاند!
پدر برای اولین بار دید که دخترش به جای اینکه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از یک ربع حرف زدن تلفن رو قطع کرد. پدر پرسید: کی بود؟ دختر گفت: شماره رو عوضی گرفته بود.
خانمی بچه به بغل در پارک شهر برای آقایی درد دل میکرد: دیروز راننده اتوبوس به من گفت که بچه شما زشتترین و بدترکیبترین موجود عالم است. از دیروز تا حالا میخواهم بروم به اداره اتوبوسرانی و از او شکایت کنم. مرد گفت: حتما این کار را بکنید. اتفاقا اداره اتوبوسرانی هم همین نزدیکیهاست. تا شما برگردید من مواظب این میمون کوچولو هستم.
چهارتا آبادانی می خواستند از مرز خارج بشن, تصمیم میگیرند پوست گوسفند بپوشند و قاطی گوسفندها با گله حرکت کنند. درست در لحظه ای که می خواستند از مرز خارج بشن, نیروهای انتظامی فریاد می زنند: آهای اون چهارتا آبادانی بیان بیرون از گله. آنها باتعجب خارج میشن و میپرسند شما از کجا فهمیدین که ما آبادانی هستیم؟ مامورا میگن: از اونجایی که گوسفندها عینک ری بن نمیزنند.