پسر بندری !

  خب من از شیراز برگشتم و همونطور که قبلا بهتون گفته بودم عازم جنوب هستم (قابل توجه سرکار خانم ایلعذار !!!) فردا باید بندرعباس باشم .تلاشهای زیادی شد که بیام تهران ولی در نهایت همه شون نافرجام موندن .برای من که اهمیت خاصی نداره ولی مامانم خیلی ناراحته (این یکی هم قابل توجه شهره که حس مادری رو خوب درک میکنه !!!) آره خلاصه من دوباره تا چند وقت نیستم . تو این شش روزی که بهمون بعنوان مرخصی داده بودن یه عالمه کار که خودم داشتم ملت آدیاباتیک دوست! هم چپ و راست میومدن سر میزدن که البته شرمنده کردن ولی به هرحال کلی از وقتم رو هم همین پروسه ! گرفت. در مورد خدمت سربازی قبلا زیاد حرف زدم از این جهت که آدم رو از روال اصلی زندگیش خارج میکنه شاید خیلی مطلوب نباشه ولی بعضا تو همین شرایط نامطلوب رخداد های میمونی !(آخی میمون !!!) برای آدم ممکنه پیش بیاد از جمله یافتن دوستانی از تبار گلهای بهار! اگه در مورد نظامی گری پنج کلاس سواد داشته باشین میدونین که دوره آموزشیش طبق یک سنت مالوف از سختی بیشتری برخورداره این مطلب بخصوص برای درجه داران با قوت بیشتری صادقه ولیکن من بسیار خوشحال هستم که این دوره رو با هر شرایطی که بود تو تهران نگذروندم و این شاید عکس چیزی باشه که عموم بر و بچ تهرانی عزیز فکر میکنن .هوای شیراز تو این دو ماهی که اونجا بودم معرکه بود و سطح انرژی منو به سقف چسبونده بود خودم هم تعجب میکردم که چطور علیرغم این همه فعالیت خسته نمیشم .فکر میکنم دود و آلودگی تهران خیلی در خسته کردن من یکی موثر بوده .من تو تهران هم که بودم از نظر خواب مشکلی نداشتم یعنی خاطرم هست که بعد از نماز صبح دیگه نمی خوابیدم و تازه تو خدمت که همه از کمبود خواب می نالیدن خوابم بیشتر هم شده بود که وقتی با فعالیت بیشتر تو یه معادله قرارش می دادی میتونستی موازنه رو برقرار کنی .

 خونه که اومدم یه مقدار سوخته بودم یه ریش پنجاه روزه هم که رو صورتم بود موهام هم با اینکه رشد کرده بود از ریشم کوتاه تر بود !!! خلاصه به قول بچه ها ملا عمری شده بودم برای خودم. هی بهم میگفتن چقدر لاغر شدی و از این حرفها ولی فقط دو کیلو کم کرده بودم تازه دوستم زنگ زد و گفت اون سه کیلو اضافه کرده !!! من این دو کیلو رو تو همون روزهای آخر بعد از یه مسمومیت شدید کم کردم چون چند روز هیچ میلی به غذا نداشتم و معده ام هم تنبل شده بود و غذا رو هضم نمیکرد اینه که به جای سه وعده نیم وعده میخوردم و تازه باید چند برابر روزهای قبلش هم فعالیت میکردیم .

 من قبلا دختر داییم زیاد میرفت بندر میموند چون شوهرش اونجا کار میکرد بعد که دیگه به قولی بارش رو بست دیگه تو بندر نموند و این هم از شانس منه که الان هیچ بنی بشری رو اونجا نمیشناسم البته یه شانس دیگه ای هم که آوردم افزایش 35 درصدی بلیت هواپیماها بود .نمیدونم فکر کنم دارم میرم دریا بد نباشه یه آفتابه آب هم با خودم ببرم !!!

 آخی خیلی وقت بود وبلاگ نویسی نکرده بودما .حین خدمت بجای وبلاگ نویسی ، خاطره مینوشتم که ان شالله این رویه رو تو بندر هم ادامه خواهم داد.

تو دوران آموزشی که وقت آدم در اختیار خودش نیست و نمیشه کاری کرد ولی الان یه خروار کتاب گذاشتم کنار فردا با خودمم ببرم بلکه اونجا فرصت شد بخونم.

خیلی خب زیاد حرف زدم .از همه تون که هنوز به اینجا سر میزنین ممنونم حتی این خواننده های شیطونی که از طریق سرچ وارد وبلاگ میشن !!!

 منظره بندرعباس از دریا

نظرات 4 + ارسال نظر
ایلعذار یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:05 ب.ظ

سلامممممممم...چطوری؟؟ آخ بالاخره افتادی جنوب آره..خدا بیامرزدت. خیلی خوشحالم که فعلآ برگشتی. به علت در حال تمام شدن کارت اینترنت زود مینویسم و میرم و بعد میخونم ببینم چی نوشتی. بابا ُ حداقل بیشتر مینوشتی. حالا همینشم خوبه.

یک آدیاباتیک دوست یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:43 ب.ظ http://shohre.blogsky.com

سلام سلام سلام

نمی دونین چه ذوقی کردم پیام آپدیتو دیدم. بابا کجایین شما همانا اینترنت بدون آدیاباتیک مثل زنبور بی عسله !!! بابا زود زود مرخصی بگیرین. از اینکه جنوب افتادین ناراحت شدم البته به قول خودتو به خاطر مامانتون نه شما!! پسر خاله منم اونجاست ..نیرو دریاییه تو بخش اداری …خواهرم هم شهرک مرواریده پالایشگاه نفته .خلاصه فامیل زیاد داریم اونجا…به هرحال خوب کردین از خودتون خبر دادین …آخه آدیاباتیک دوستان نا مرئی هم شما دارین….راستی دیدن توییتی من چه بزرگ شده نازه ملوسه نه؟؟ (حکایته سوسکه شد) نمی دونین چقدر دوسش دارم که ..یه روزی میارم پیشتون حسابی بخورینش خودم رومو اونور می کنم آخه می دونین که در وجودش بی تاثیر نیستین…به هرحال هر کجا هستید سالم و سلامت باشید و حتما از خودتون خبر بدین …ما هم جای خواهرتون دلمون براتون تنگ می شه …موفق باشید

گل آذین یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:42 ب.ظ

سلاممممم:
خوبید شما؟
من هم به شخصه خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم شما اومدید تهران ولی بعد که فهمیدم دوباره قراره برید ناراحت شدم. آخه فکر میکردم دیگه بقیه اش رو تهران میمونید.
ولی اشکال نداره ٬ اینم میشه یه تجربه خوب دیگه براتون.
پس فردا وقتی بابا شدید واسه بچه هاتون کلی خاطرات سربازی دارید که تعریف کنید ولی ما چی ؟؟
خیلی خوبه که خاطراتتون رو مینویسید بعدانا اگه وقت شد اینجا هم میتونید بذاریدشون.
امیدوارم هر جا که هستید همیشه شاد و سلامت و موفق باشید.


من سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:11 ب.ظ http://sarv.blogsky.com

.سلام مرسی اومدی موفق باشی همیشه هم خوشحال باشی سی یو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد