گرگدنها هم عاشق میشوند

این نوشته به نظرم قشنگ بود آوردمش اینجا شما هم بخونین:
پرنده گفت : این که امکان ندارد ، همه قلب دارند .
کرگدن گفت: کو کجاست من که قلب خود را نمی بینم .
پرنده گفت :خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی ، قلبت را نمی بینی . ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری .
کرگدن گفت: نه ، من قلب نازک ندارم ، من حتما یک قلب کلفت دارم.
پرنده گفت :نه ، تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای این که پرنده را بترسانی ، به جای اینکه لگدش کنی ، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری ، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خوب این یعنی چی ؟
پرنده گفت :وقتی یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد یعنی چی ؟ یعنی اینکه می تواند عاشق بشود .
کرگدن گفت: اینها که می گویی ، یعنی چی؟
پرنده گفت :یعنی .... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم .....
کرگدن چیزی نگفت . یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت . فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید .
اما پرنده پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند .
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید .
کرگدن گفت : اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟ پرنده گفت : نه ، اسم ایت نیاز است ، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود . احساس خوبی داری . یعنی احساس رضایت می کنی ، اما دوست داشتن از این مهمتر است . کرگدن نفهمید که پرنده چه می گوید . روزها گذشت ، روزها و ماهها و پرنده هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراند و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت .
یک روز کرگدن به پرنده گفت : به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که پرنده ای پشتش را می خاراند ، احساس خوبی دارد ، برای یک کرگدن کافی است ؟
پرنده گفت : نه کافی نیست .
کرگدن گفتک درست است کافی نیست . چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم .
پرنده چرخی زد و پرواز کرد و چرخی زد و آواز خواند ، جلوی چشم های کرگدن .
کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد . اما سیر نشد . کرگدن می خواست همین طور تماشا کند . با خودش گفت : این صحنه قشنگترین صحنه دنیاست و این پرنده قشنگ ترین پرنده دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین . وقتی کرگدن به اینجا رسید ، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت : پرنده ، پرنده عزیزم من قلبم را دیدم . همان قلب نازکم را که می گفتی ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالاچکار کنم؟
پرنده برگشت و اشکهای کرگدن را دید . آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری .
کرگدن گفت: راستی اینکه کرگدنی دوست دارد ، پرنده ای را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند ، قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چی؟ پرنده گفت : یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت : عاشق یعنی چه؟
پرنده گفت :یعنی کسی که قلبش از چشمش می چکد.
کرگدن باز هم منظور پرنده را نفهمید . اما دوست داشت پرنده باز هم حرف بزند ، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمش بیفتد.
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمش بریزد ، یک روز حتما قلبش تمام می شود .
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:
من که اصلا قلب نداشتم ، حالا که پرنده به من قلب داد، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم
                     

نظرات 10 + ارسال نظر
همشهری کاوه دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:41 ق.ظ http://citizenkaveh.blogspot.com

فقط این عشق یه جورایی بود .. قبلا هم که این متنو خونده بودم این حس بهم دست داده بود

سجاد دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:04 ق.ظ http://zamzam69.blogsky.com

سلام.واقعا وبلاگ قشنگی دارید.من به همه وبلاگ قشنگی دارید ولی این با اونو فرق داره.موفق باشد.
اگه وقت کردید به من حقیر هم سر بزنید

مسافر هتل کالیفرنیا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:35 ب.ظ http://sokote-marg.blogsky.com

نه واقعا زیباس
خوش سلیقه اییی

بی مزه دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:33 ب.ظ http://bimazzeh.persianblog.com

آدیاباتیک جون این متنها رو از کجا پیدا می کنی؟
می بینم که تبریکات عرض کردی...یه ۷ ٬ ۸ ماه دیگه صبر کنی برات کارت عروسی می دم!

گلی جون دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:30 ب.ظ http://girl.blogsky.com

آره نوشتش قشنگ بود...

اردلان سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:40 ب.ظ

سلام بر دوست عزیز و گرامی . کار عشق آنقدر زار است که باید آن را از کرگدنها آموخت؟ ای عجب!!

گل آذین چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام:
من قبلا انگلیسی این مطلب رو خونده بودم ٬ به نظرم خیلی قشنگه ولی در واقع میشه گفت عجیبه.
موفق باشید.

انیتا پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:30 ق.ظ http://paradox.blogsky.com

خوشم اومد... لطیف بود. اما از کی بود؟

آزاده پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ب.ظ

سلام دوست عزیز
من خواهر شهره هستم . متنای جالبی بود.و البته واقعا زیبا.
از شهره ممنونم که وبلاگ شما رو بهم معرفی کرد.
راستی نشد به موقع تولدتون رو تبریک بگم.همون موقع اشتراکم تموم شد.

تولدت مبارک!

ک-کوشا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ب.ظ http://bahara.blogfa.com

به به .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد