آیین جوانمردی


تو سالهای گذشته خیلی در حق زنها ظلم شده و خیلی از حقوق طبیعی شون رو ازشون سلب کردن .من خیلی تمایل دارم که بدونم ریشه این امر کجاست؟ آیا دید دینی و مذهبی و تعصبات بی مورد بوده؟ که این خودش کلی جای بحثه .خیلی هم علاقه دارم بدونم خانواده در ایران قبل از اسلام چگونه بوده.یعنی آیا زنان در اون دوره از جایگاه اجتماعی مناسب تری برخورداربودن .در مورد اسلام و زنان باید گفت که لااقل برای زنان شبه قاره عربستان بد نشد چون وضعیت زنان قبل از اسلام بدتر بود البته به من خرده نگیرین که همه زنان وضعیت بدی نداشتن بله من خودم اطلاع دارم همونطور که همه میدونن خدیجه زن پیامبر تو همون دوران یک زن تاجر بوده و همین موید اینه که تو اون دوران زنها میدونستن به این گونه امور هم بپردازن ولیکن منظور من عامه مردمه . حالا وضعیت شبه قاره هم میتونه برای خودش جداگانه بحث بشه .حالا چی شد به این فکرها افتادم هیچی این حکایت رو خوندم :
مردی زنی خواست.پیش از آنکه زن به خانه شوهر آید .وی را آبله بر آمد و یک چشم وی بخلل شد.مرد نیز چون آن بشنید گفت : مرا چشم درد آمد .پس از آن گفت : نابینا شدم .
آن زن به خانه وی آوردند و بیست سال  با آن زن بود .‌آنگاه زن بمرد .مرد چشم باز کرد .گفتند :این چه حال است؟
گفت :خویشتن نابینا ساخته بودم تا آن زن از من اندوهگین نشود.
گفتند :تو بر همه جوانمردان سبقت کردی.
   میدونم غیرقابل باوره ولی از این دست داستانها تو کتابها زیاد یافت میشه .اگه خاطرتون باشه قدیمها تلویزیون یه سریالی پخش میکرد به اسم هشت بهشت که اونم حکایتهای جالبی داشت .مثلا اون حکایتی که طرف یه سیب رو گاز زده بود بعد برای اینکه رضایت صاحب سیب رو جلب کنه کلی تو سفر بوده و میگرده بعد با هزار زحمت یارو رو پیدا میکنه و یارو میگه نمی بخشمت مگه اینکه دخترم رو که آبله داره به همسری قبول کنی و ... اینها تو کتابها هست و دلیلی هم نداره بخوان از خودشون بنویسن چون داستان فتح ایران نیست که طرف حس میهن پرستیش گل کنه و یه چیزی بخواد بنویسه .اگه شما هم از این داستانهای جوونمردانه چیزی بلدین بنویسین ما هم استفاده کنیم.
نظرات 5 + ارسال نظر
لطیفه سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:14 ب.ظ

خیلی ممنونم
خدا کنه همیشه سایه مادر گرمی بخش محفل خانواده تون باشه
راستی منو ببخش تو لینکای جدید لینکت فراموش شد ه حتما دوباره میگذارمش

صادق چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:23 ب.ظ http://sadeghkhan.blogsky.com/

من یک حکایتی خوندم « مردی اسب بسیار زیبایی داشت و به هیچ قیمتی حاضر بفروشش نبود. یکروزی در راهی افتاده ای رو می بینه وقتی اون افتاده رو سوار بر اسبش می کنه.

عسل چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:31 ب.ظ http://asalii.persianblog.com

سلام...
هیچ حقی ضایع نمیشه چون ضامن آن خداست

موفق باشی

هومن چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:01 ب.ظ http://hoomanjangali.persianblog.com

سلام . وبلاگت حرف نداره . موفق باشی .

انیتا پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:02 ق.ظ http://paradox.blogsky.com

دلیل خیلی جالبی اوردی که شاید این داستانا من در اوردی نباشه هااااا.... اما من کلن حس می کنم این داستانا الکی نیستن اما اینطوری که الآن هستن اتفاق نیافتادن... آخه نمی شه که چیزی دهان به دهان بگرده و دچار تغییر نشه!!! حالا یا به اب و تابش افزوده شده و شبیه معجزه شده و یا کلن تغییراتی اساسی کرده... اما خب باید قبول کرد که قبل از ماشینی شدن زندگی و شهرنشینی، انسان به صفات انسان واقعی نزدیکتر بوده.....
مرسی از کامنتات... کلی از کامنت اخریت هم خندیدم، همون شکلی که تو به مطلب من خندیده بودی... :) :)
و اما در مورد راهنمایی ات اولن مرسی.. اما من حواس جمع خیلی باهوش نمی دونم این jet audio conversion کجا هست؟؟؟ یعنی تو خودش که هر چی گشتم پیداش نکردم :(
می دونم اهنگ هم مثل عکس باعث می شه که صفحه دیر باز بشه اما من می خوام فقط چند روز اهنگو بذارم تا همه سورپریز بشن... بعد برش می دارم!! حالا بعدن که موفق شدم بذارمش نگین اینم اهنگه تو گذاشتی تو وبلاگ دختر!؟!؟!؟!؟
حالا ببینم برای اهنگ هم مثل تصویر باید یه جا upload اش کنم، آره؟؟
باز هم مرسی...
و تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد