تبریکات

امروز اول شهریور روز تولد بوعلی سیناست که بهمین مناسبت به عنوان روز پزشک معرفی شده این روز رو به پدر و مادر بوعلی و همینطور به پزشکان الان و پزشکان آینده نظیر همین حمیده خانم خودمون تبریک میگم.متن زیر رو هم حتما بخونین.

آقا مصطفی

 نوشته:سیاوش بریرانی
Pesarshomaali.com

کجایی آقا مصطفی؟ کجایی که تنهایی مژگانت را ببینی؟ مگر قرار نبود زودتر از من نروی و تا آخر با من بمانی؟ پس چرا رفتی و تنها یم گذاشتی؟ تنها مونس من تو بودی آقا مصطفی. آن موقع که زنده بودی، معقول سر به سرم می گذاشتی و سرم را گرم می کردی. یادت هست آن همه بچه بچه می کردی آقا مصطفی؟ الان کجا هستند؟ جواب زحمات تو و من چه شد؟ سالی ماهی یک بار می آیند و تازه ناز هم می کنند. انگار از روی ناچاری و بی میلی به مادرشان سر می زنند. جوان های این دوره زمانه بد جور بی وفا و بی معرفت شده اند آقا مصطفی. انگار آسمان سوراخ شده و فقط آنها افتاده اند پایین. بگذریم آقا مصطفی. ای کاش از این قاب بیرون می آمدی و حرفهایم را جواب می دادی.

امروز 20 بهمن بود و پنج روز دیگر تولد توست. دارد برف می بارد آقا مصطفی. یادت هست همیشه اینموقع من و تو و بچه ها دور کرسی می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم؟ یادش به خیر. چرا قدر آن روزها را ندانستم؟ آدم تا موقعی که نعمتی دارد شکر نمی کند و قدر نمی داند و همیشه از خدا نعمت بیشتری می خواهد. بگذریم. تنهایی و بی کسی را دیدم و به فکر چاره افتادم. بالاخره تصمیمم را گرفتم و دو اتاق دیگر حیاط را به پسر جوانی اجاره دادم. مهندس کامپیوتر است. گفتم در این سوز و سرما سرپناهی داشته باشد. دیشب از من دعوت کرد پیشش بروم. رفتم و از کامپیوتر برایم آهنگ ای الهه? ناز گذاشت. صدایش از گرامافونی که میرزا یحیی داشت هم بهتر و رساتر بود. خیلی دوست دارم پشت کامپیوتر بنشینم و کار کردن با آن را یاد بگیرم. آقا مصطفی از تنهایی خسته شدم. کجایی آقا مصطفی؟ کجایی که تنهایی مژگانت را ببینی؟

مژگان جان سلام! الان که دارم برات این میل رو می نویسم داره برف میاد و منو به یاد تو میندازه. میگی چرا؟ چون فکر می کنم تو هم مثل این دونه های برف سفید و پاک هستی. بار اول که با هم چت کردیم به دلم نشستی. بهم گفتی که قبلا یه دوست پسر داشتی که اسمش مصطفی بود و گفتی الان دیگه با هم نیستین. گفتی که خیلی تنهایی و دلت گرفته. مژگان جون! منم تنهام و خوب شد ما دوتا همدیگه رو پیدا کردیم. همونطور که بهت گفتم من دانشجوی رشته? کامپیوتر هستم و توی این شهر هیچ کس رو ندارم. با اینکه بیست و پنج بهار از عمرم می گذره اما به همه? مقدسات قسم که تا حالا یه دوست دختر هم نداشتم. مژگان جان! در حرفهایت یک پختگی و تجربه? عمیق نهفته بود. انگار سالها زندگی کردی. چرا مثل پیرزن ها حرف می زنی؟ مدام از بی وفایی زمانه می گویی. زندگی برای من و تو روزهای قشنگش را نگه داشته. منتظرم مژگان جان! عکست را حتما برایم بفرست. باور کن قیافه برای من مهم نیست و اگر پیرزن هم باشی برایم فرقی نمی کند. شوخی کردم. می دانم که زیبایی مثل همین دانه های برف. آن دوست پسر سابقت یعنی همان آقا مصطفی را که در چت 1500 بار اسمش را گفتی فراموش کن و به من اجازه بده حصار تنهاییت را بشکنم. خداحافظ عزیزم. منتظر ایمیلت هستم.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

شما که دانشجوی کامپیوتر نیستی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد