صورت گرد و گوشتالودی دارد. پوستش تیره است. کمی آفتابسوخته شده، چشمان درشتش عسلی است، در تضاد با پوست تیرهاش. دور چشمانش را خط سیاهی پوشانده، لبهایش قرمز قرمز است. موهایش از زیر روسری بیرون ریخته، طلایی رنگ شده با تکههای نامساوی سیاه:
15سالهام.
چه شد که از خانه بیرون آمدی؟
یک روز از مدرسه برمیگشتم که عباس افتاد دنبالم. تا دم خانه آمد. مدام قربان صدقهام میرفت. تا یک هفته هر روز آمد ولی من محلش ندادم. اولین روزی که جواب سلامش را دادم، داداشم دید. راست گذاشت کف دست بابام. همان شب بابا با کمربند به جانم افتاد، تمام تنم کبود شد، بعد هم مرا توی زیرزمین زندانی کرد. زیرزمین موش داشت. داشتم از ترس میمردم. هر چه جیغ میکشیدم هیچکس به دادم نمیرسید. فردا که بابا رفت سرِ کار، خواهرم یک لقمه نان و پنیر از زیر درِ زیرزمین بهم داد. تا یک ماه کارش همین بود. یک ماه حمام نرفتم، لباسهایم را عوض نکردم. یک چاه بود وسط زیرزمین، آنجا قضای حاجت میکردم، آب نبود صورتم را بشویم. یک شب، نصفهشب بود که یک شیشه را شکستم و خودم را کشیدم توی خیابان. نه چادر داشتم، نه روسری، رفتم از مسجد چادر دزدیدم. داشتم میرفتم ترمینال که کلانتری مرا گرفت. ساعت شش صبح مرا بردند دم در خانه تحویل دادند. دوباره کتک خوردم. این دفعه بابا مرا توی زیرزمین آویزان کرد. یک چنگک بسته بود به سقف که وقتی گوسفند میکشت آنجا آویزان میکرد، پاهای مرا به همان چنگک بست و برعکس آویزانم کرد. عصر آبجیام آمد، طناب را برید و گفت: «برو.» گفتم، «تو را میکشد.» گفت: «تو برو من یک کاری میکنم.»
بهم چادر و پول داد. یکراست آمدم دم میدان، سواری گرفتم و آمدم تهران.
حالا چهکار میکنی؟
توی یک خانه کار میکنم. خانم بههم پول میدهد، میگذارد بروم گردش. بعضی وقتها خودش برایم کار میآورد، بعضی وقتها خودم کار پیدا میکنم.
نمیخواهی به خانه برگردی؟
نه. یک بار زنگ زدم با خواهرم حرف زدم، میگفت تا یک هفته بعد از رفتن من، هر روز از بابا کتک خورده تا بگوید من کجا رفتم. مامان هم گفته اگر نازی را پیدا کنم آتشش میزنم.
چرا؟
مامان گفته وقتی قرار است آن دنیا بهخاطر من توی آتش بسوزد، باید این دنیا خودش مرا آتش بزند.
دکتر کامکار معتقد است: «از لحاظ جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی، بیهویتی و گمگشتگی افراد به دنبال هر تحول و در پی هر جنگی بروز میکند. در زمان جنگ، مردم از هر طبقه و فرهنگ، به دلیل خطری که وطنشان را تهدید میکند، به هم نزدیک میشوند. اما پس از پایان جنگ، شکافهای عمیق اجتماعیِ بهوجودآمده سبب میشود طبقات اجتماعیِ تعریف خود را از دست بدهند، در نتیجه جامعة شهری و حتی روستایی مخدوش شود.»
دکتر کامکار یکی از علل کاهش سن فحشا را تغییرات اجتماعیِ دو دهة اخیر کشور میداند و میگوید: «در جامعة ما همه مقصرند اما همه بهنوعی قربانی هم هستند.»
به عقیدة او، یکی از علل رواج بیبندوباری در میان مردان، که منجر به زیاد شدن متقاضی و در نتیجه افزایش کالا در جامعه شد، به دست آوردن ثروتهای بدون پشتوانه است. وی میگوید: «در جامعة امروز ما، عدهای بدون آنکه از پشتوانة فرهنگی برخوردار باشند بهطور مقطعی صاحب ثروت شدند، عدة بیشتری هم که در یک جامعة طبیعی باید در حد متوسط باشند، به زیر خط فقر رانده شدند. این تفاوت زیاد باعث میشود از سویی طبقة ثروتمند از ثروت خود برای لذتجویی افراطی استفاده کند، و از سوی دیگر طبقة زیر خط فقر برای کسب درآمد به هر کاری تن دهد چرا که میبیند در جامعة امروز هر مشکلی با پول حل میشود.»
اما به نظر میرسد عامل دیگری نیز در رواج انحرافات اخلاقی میان نوجوانان مؤثر است: نداشتن خط فکری مشخص و آرمان معین. دکتر کامکار در این زمینه چنین توضیح میدهد: «ما نمیتوانیم جامعهای را بدون توجه به پیشینة آن متهم کنیم. کسانی که در دورههای مختلف اجتماعی به تحلیل عادت نکردهاند، با کوچکترین مسئلهای از فکر کردن رویگردان میشوند و به سراغ شیوههای سادهتر زندگی میروند. یکی از سادهترین شیوههای زندگی رو آوردن به اعتیاد است. با مصرف مواد مخدر، فرد بدون اینکه نیازی به فکر کردن داشته باشد، در خیال خود بهترین رویاها را میپروراند و از آن لذت میبرد. یکی از پیامدهای ناگوار اعتیاد هم تن دادن به فحشاست چرا که فرد با کسب درآمد بدون نیاز به تفکر میتواند به آن رویاهای زیبا بازگردد.»