مراقبت فکری ، تفکر منطقی ، مثبت اندیشی

 

این سه ابزار وابسته در مبارزه با افکار منفی مفیدند . افکار منفی هنگامی که خود را دست کم می گیرید ، خود را به خاطر اشتباهات سرزنش می کنید ، به توانایی ها و  قابلیت های خود شک می کنید و یا انتظار شکست را دارید به وقوع می پیوندند .

 

منفی اندیشی سوی منفی پیشنهاد است ، با ساخت جملات و توضیحات مثبت برای خود ، به ساخت اعتماد به نفس و پیشرفت کارها و تقویت توانایی های ذهنی خود کمک می کنید در حالی که منفی اندیشی باعث از بین رفتن آنها می شود .

 

مراقبت فکری

 

مراقبت فکری فرایندی است که توسط آن افکار خود را مشاهده می کنید . ممکن است طی یک اجرا یا یک جلسه آموزشی حس کنید که افکار در حال عبور از ذهنتان هستند . بهترین کار ممکن اینست که از عبور هیچ فکری ممانعت نکنید ، فقط اجازه دهید در حالی که آنها را مشاهده می کنید روند عادی عبور خود را طی کنند . هنکامی که نظاره گر جریان آگاهی ذهنی خود هستید افکار منفی را نیز مشاهده کنید . معمولاً به صورت کاملاً مشهود در می یابید این افکار ظاهر شده و سپس ناپدید می گردند . گاهی ممکن است حتی متوجه آنها نشوید . نمونه های معمول مشغولیت ذهن می توانند

        ·           نگرانی در ارتباط با نوع عملکرد

        ·           مشغولیت ذهن توسط استرس

        ·            رویاروی با پیامد عملکرد ضعیف

        ·           خود انتقادی

        ·           احساسات خود کم بینی و باشند .

از افکار خود چه ذهنی ( به خاطر سپردن آنها ) و چه فیزیکی ( یادداشت نمودن آنها) صورت برداری کنید و سپس اجازه دهید که جریان آگاهی ادامه پیدا کند . مراقبت فکری اولین گام فرایند برطرف کردن افکار منفی است . شما قادر نخواهید بود با افکاری که توانایی فکر کردن به آنها را ندارید مقابله کنید .

 

تفکر منطقی و مثبت اندیشی

 

وقتی از افکار منفی خود آگاه می شوید ، آنها را یادداشت نموده و منطقی به آنها فکر کنید . ببینید آیا این افکار ریشه ای در واقعیت دارند یا نه . هنگامی که با افکار منفی مقابله می کنید اغلب در می یابید که با پی بردن به ماهیت اشتباه آنها ، این افکار به راحتی برطرف می شوند .

ممکن است مقابله با افکار منفی بوسیله تصدیقات مثبت را مفید بیابید . می توانید برای ایجاد اعتماد به نفس از تصدیقات استفاده کرده و الگوهای رفتاری منفی را به افکار مثبت تبدیل کنید .

می توانید تصدیقات مثبت را بر اساس ارزیابی های منطقی و روشن و واقعیات پایه گذاری نموده و آسیبی که ممکن است افکار منفی به اعتماد به نفس شما وارد آورند را خنثی نمایید .نمونه هایی از تصدیقات مثبت می توانند به صورت زیر باشند .

        ·          من می توانم این کار را انجام دهم .

        ·           من میتوانم به اهدافم دست پیدا کنم .

        ·           من کاملاً خودم هستم و دیگران مرا به خاطر خودم دوست خواهند داشت .

        ·           زندگی من کاملاً تحت اختیار خودم می باشد .

        ·           من از اشتباهاتم می آموزم . آنها بر تجربیات من می افزایند .

        ·           من شخص با ارزشی هستم .

 

در گذشته مردم به صورت سنتی و نا آگاهانه ، از مثبت اندیشی به عنوان راه حلی برای همه چیز استفاده می کردند که منتهی به نتایج مطلوبی نمی گردید . مثبت اندیشی  باید با حس های معمول استفاده شود ، اما هیچ مقداری از مثبت اندیشی نخواد توانست هر کسی را که آنرا به کار می برد قهرمان المپیک کند ( گرچه یک قهرمان المپیک نیز بدون مثبت اندیشی به این هدف دست نمی یافت) .

ابتدا به طور منطقی تصمیم بگیرید که بار کار سخت به اهداف واقع گرایانه خود خواهید رسید ، سپس از مثبت اندیشی برای تقویت آن استفاده کنید .

 

 

مترجم: مرتضی زمانی

دعا

آخرین باری که دعا کردین کی بوده؟آیا واقعا به دعا اعتقاد دارین یا فقط وقتی دستتون از همه جا کوتاه میشه برای آروم کردن خودتون دعا می کنین؟


Prayer has great power
it makes a sour heart sweet
A sad heart joyful
A poor heart rich
A foolish heart wise
A faint heart bold
A sick heart well
A blind heart able to see
And a cold heart full of fire

مرغ بهشت

Do you know the bird of paradise? she is a beautiful bird, with colorful feather. She could sing the most beautiful song on the world. A king liked her very much, so he put her in a golden cage, and let her sang the dulcet song every day. But the bird of paradise couldn’t sing the most beautiful song any more. Her singing was full of sadness. The king was very angry, he said: “ I gave you the costliest cage, the best food. What do you want else?” “ Only the freedom,” the bird said with sadness. “No!” the king snarled, “ I have gaven you the best thing on the world, you don’t need freedom!” Some days later, the bird of paradise fell sick, her colorful feather faded soon, and began to desquamate. She had no strength to sing. The king was very worried, he cried: “Please don’t leave me! Please don’t die! What do you want? I will give it to you!” The bird opened her eyes, and said with enervation: “ Only the freedom.” “ No, I cannot give you the freedom.” The king said: “ Please don’t leave me. I can give you other things.” The bird of Paradise closed her eyes again. Then she had a dream. In her dream, she broke away from the cage. She had the freedom. She flew over the sea, she was singing the most beautiful song. Suddenly, the storm was coming. Rain and wind struck her body, she was very tired, but she was still very happy, only a broken mast also could content her, because she could rest on it for 10 seconds. There was only darkness around her, she didn’t know where is the shore. But she was still very happy, and singing the most beautiful song, because she had the most precious thing—freedom. Some days later, the bird of paradise was going to die. The king was very sad, he said: “ You want freedom. I can give it to you. Please don’t die!” But the bird said: “ It is too late!” Then she closed her eyes.
Maybe sometimes you think you have given he the best thing, but you didn’t. All of the things that you gave to he, was not he want. Freedom is the most precious thing on the world. Lose freedom is more awful than lose life.
نقل از اینجا

عشق و دیوانگی

 

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای انسان به زمین نرسیده بود ، همه فضایل و رذایل در روی زمین سرگردان بودند ... یک روز که حوصله اشان سرر فته بود به پیشنهاد ذکاوت تصمیم گرفتند قایم باشک بازی کنند ... دیوانگی اول از همه فریاد زد : من چشم میگذارم و همه دردل به دیوانگی او خندیدند ...

همه پنهان شدند ... هر کس جایی ولی عشق سرگردان مانده بود ... آخر میدانید که عشق را نمیتوان به آسانی پنهان کرد ...

نود و هشت ... نود و نه ... شمارش دیوانگی در حال اتمام بود اما عشق هنوز پنهان نشده بود ... ناگهان در آخرین لحظه عشق خود را پشت بوته گل رز پنهان کرد ...

دیوانگی همه را پیدا کرد اما هر چه گشت نتوانست عشق را بیاید تا اینکه حسادت به گوش او گفت که عشق کجا پنهان شده است ...

دیوانگی شاخه ای چنگک مانند از درخت کند و با هیجان درون بوته گل فرو کرد که ناگهان صدای ناله ای آمد و عشق در حالی که چشمهایش را با دست گرفته بود از پشت بوته ها بیرون آمد ... از لای انگشتانش خون میچکید ... عشق کور شده بود ...

دیوانگی گریه میکرد و معذرت میخواست اما فایده ای نداشت ...

او تصمیم گرفت برای جبران اشتباه خود همیشه همراه عشق بماند و راهنمای او شود ...

و بدین ترتیب عشق کور شد و دیوانگی همیشه همراه اوست ...

( به نقل از یک افسانه قدیمی ) نقل شده از وبلاگ برباد رفته