فعلا خیال می کنم که سرم شلوغه و خیال می کنم که وقت ندارم اینه که این دفعه زیاد پرچونگی نمیکنم این عکس رو ببینین تا چه حد باهاش موافق هستین؟ یعنی اینکه آدم خودش رو چیزی ببینه که نیست آیا درسته؟ بستگی به شرایط داره؟ اصلا من نمیدونم این بار رو شما بگین
این نوشته بامزه را هم بخونید :
آهو خیلی خوشگل بود.یک روز یک پری سراغش آمد و بهش گفت:آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور مردی باشه؟
آهو گفت:یک مرد خونسرد و خشن و زحمتکش!
پری آرزوی آهو را برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید :علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم این خیلی خره!
حاکم پرسید :دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه؛ تا براش عشوه میام جفتک می ندازه!
حاکم پرسید دیگه چی؟
آهو گفت: آ بروم پیش همه رفته؛ همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید :دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم،خونه ام عین طویله است!
حاکم پرسید :دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خرد کرده هر چی ازش می پرسم مثل خر نگام می کنه.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت آیا همسرت راست می گه؟
الاغ گفت: آره
حاکم گفت: چرا این کارا را میکنی؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت:خب خره دیگه چی کار می شه کرد.
نتیجه گیری اخلاقی:در انتخاب همسر دقت کنید! :-)
هیچ وقت نتوانستم کوچک ترین انتقادی را نسبت به تو تحمل کنم .من کوچکترین حرف زننده ای درباره تو ،کمترین بی محلی در حق تو را جذب میکنم ،فراموش نمیکنم ،حفظ میکنم.هیچ وقت از آن استفاده نمیکنم .ولی می ماند ،همانند ورطه ای میان من و کسانی که یک روز ،حتی فقط یکبار درباره تو شک کرده باشند.این شیوه عشق ورزیدن من است .تنها شیوه عشق ورزیدنی که بلد هستم ....
یادمه یه بار آنیتا تو وبلاگش در مورد تجمعات برهنه گراها تو کشورهای خارجی گفته بود .سایشونو میتونین اینجا ببینین البته خودم هنوز فرصت نکردم بخونم ببینم حرف حسابشون!!! چیه؟
بلاخره اعضای دولت ما هم وبلاگ نویس شدن.وبلاگ محمد علی ابطحی رو بخونین.
یه سایت که بدجوری با ازدواج مخالفه .مثل اینکه برای خودش دلیل هم داره!!! بخونین.
فکر میکنین چند درصد زنهای ایرانی سیگاری باشن؟ من که میگم از آماری که این سایت ارایه کرده بیشتره.
تلویزیون فرانسه و زنان شوهرکش ایرانی!!!
قابل توجه خانمها:چگونه شرایط ضمن عقد را در عقد نامه اضافه کنیم؟
راستی عیدتون هم مبارک!!!
از هم از امیربهادر در جنگ حکایت میکنند که عدهای از سربازان اردبیل را برای جنگی با عشایر بین اصفهان و خرمآباد به آن نقطه فرستاد و خود جهت سرکشی به آن صفحات رفته بود. بر حسب تصادف هنگام سرکشی مشاهده کرد سربازی سراسیمه در حالیکه دستی به شلوار و دستی به تفنگ دارد مشغول دویدن و عقبنشینی است، در عین حال از ترس یا از علت دیگر وی شلوار خود را خیس کرده است. امیر بهادر که همواره میل داشت سربازی با جرات و جسارت بجنگد تا کشته شود از این منظره سخت عصبانی شد و فریاد زد: اوهوی... پسر، اگر قصد مستراح رفتن داری بنشین و مثل آدم کار خود را بکن و بعد راه بیفت؟! سرباز وحشتزده در حال دو گفت: گوربان ایشیریم و قاچارم! (یعنی قربان هم ادرار میکنم و هم فرار میکنم!)
از سرلشگر کریم آقا بوذرجمهری نقل میکنند که از ارکان حرب طبق امریه رضاشاه دستور داده شده بود فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند، فرمانده لشکر اول سرلشکر بوذرجمهری بلافاصله دستور داد شیپور افسر پیش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکر جمع شدند بوذر جمهری بخشنامه را خواند و خود ضمن تفسیر آن گفت: از امروز هر پدرسوختهیی که به سربازان فحش بدهد دستور میدهم پدر قرمساقش را جلو روی سربازان دربیاورند، فهمیدید؟ بروید گورتان را گم کنید!
مسئله عبور و مرور ممنوع داستانی کوتاه دارد. سابقا روی تابلوهای پلیس نوشته میشد: عبور ممنوع است. یک روز مرحوم صمصامالسلطنه با درشگه خوداز خیابانی عبور می:رد که نوشته بود: عبور ممنوع است. پاسبان به درشگهچی یادآوری کرد که از این خیابان عبور ممنوع است. مرحوم صمصامالسلطنه سر از کالسکه بیرون آورد و گفت: مردیکه نمیبینی که ما مشغول مرور هستیم و به عبور کاری نداریم. پاسبان هاج و واج مانده آب دهان خود را فرو داد و گفت پس بفرمائید، سپس زیر لب گفت: من مرور را یادداشت میکنم تا از اداره بپرسم: آیا مرور هم قدغن است یا فقط عبور قدغن است. از آنروز دیگر دستور داده شده بود در تابلوها بنویسند: عبور و مرور قدغن است.
یکی از سفرای ایران در کشورهای خاورمیانه هنگامیکه از ایران وارد بیروت شد ناگهان با وضع جالبی روبرو شد. قضیه از این قرار بود که مشارالیه به مناسبت فصل زمستان پالتو پوستی به تن داشت. در فرودگاه یکی از ایرانیان که قبلا با وی آشنایی خانوادگی داشت، احوال خانمش را پرسید، وی که سرگرم جواب و سلام با ایرانیان بود، به خوبی متوجه پرسش آن دوست نگردید و تصور کرد از نوی پالتوی پوست وی استفسار کرده است. از این رو با لحن جدی گفت: متاسفانه خیلی کهنه و زوارش در رفته است، پشمش دائما میریزد. حتما باید امسال آن را عوض کنم!
در زندگی بسیاری از کارهاست که ندانستنش بهتر است. لابد نام حاجی فرامرزخان را که ریش بلند داشت شنیدهاید. یک روز شخصی از وی پرسید: حاجی فرامرزخان، شما در موقع خواب آیا ریش خود را زیر لحاف میگذارید یا بیرون لحاف؟ حاجی فکری کرد و گفت:هنوز متوجه این موضوع نشده و به آن فکر نکردهام. آن شخص رفت و حاجی فرامرزخان طبق معموله به خانه رفت، شام خود و وارد رختخواب شد. همینکه به رختخواب رفت این فکر به خاطرش رسید که ریشش را چه کند؟ ابتدا ریش را داخل لحاف برد، کمی صبر کرد و دید ناراحت شده است. لذا آنرا از لحاف بیرون گذاشت. باز دید راحت نیست، باز زیر لحاف گذاشت دید چندشش میشود. ناچار بیرون لحاف گذاشت. باز ناراحت گردید. بدین ترتیب تا صبح خواب به چشمش نرفت. فردا، در مدرسه اتفاقا آن شخص دوباره به دیدن وی آمد، دید حاجی مرتبا زیر لب حرفی میزند. از وی پرسید: حاجی چه شده است؟ او بیاختیار گفت: بر پدر هرچه مردم آزار است لعنت، یک خواب راحت داشتیم آن را هم یک مردم آزاری از دستمان گرفت. حالا ریش از دست من آرام ندارد و من از دست ریش خواب ندارم!
حمیدیه نماینده مجلس عادت داشت همینکه میخواست صحبت از حوزه اتخاباتی خود کند، میگفت: آنجاهای ما. فرضا: در آنجاهای ما مردم فقیرند. در آنجاهای ما کار پیدا نمیشود. برای آنجاهای ما باید دولت فکری بکند و از این قبیل... چند روز قبل که دستکش کرکی زیبایی از محل تولد ایشان رسیده و به دست کرده بود به میر اشرافی مصادف شد. میر اشرافی گفت: به، به، چه دستکش خوبی است، آقای حمیدیه این دستکش را از کجا آوردی؟ حمیدیه به سادگی جواب داد: این دستکش مال آنجاهای ماست، اگر میخواهی بگویم یک جفت هم برای شما ببافند!
مرحوم استاد صبا که هنرمندیش زبانزد خاص و عام بود، در این اواخر اشعاری را که باید در ارکستر او اجرا شود کنترل میکرد. یک روز یکی از رفقا از وی پرسید: علت اینکار چیست؟ صبا گفته بود: این از اسرار کار من است ولی به تو که دوست من هستی، برای اولین بار و آخرین بار خواهم گفت. علت اینست که غالبا در اشعاری که در ارکستر من اجرا میشود، این کلمه از طرف شعرا تکرار میگردد که: ای باد صبا... ای باد صبا... یک روز در مجلسی که عدهای از خانمها و افراد محترم حضور داشتند و ارکستری برنامهای را اجرا میکرد، آوازهخوان چندین بار باد صبا را تکرار کرد، لحظهای بعد پیشخدمت کاغذی از طرف یکی از خانمهای محترمه به دستم داد که در آن چنین نوشته شده بود: جناب آقای صبا، آدم خوب نیست از شدت خودستانی از باد خود که همیشه و در همه جا چیز نامطبوعی است اینقدر تعریف کند. لطفا بفرمائید آوازهخوان کمتر از باد صبا یاد کند که حال من و سایرین به هم خورده است!؟ مرحوم صبا گفت: این نامه خیلی به موقع رسید و در من مؤثر واقع شد، از آن به بعد اشعاری که در آن از باد صبا یاد میشود، آنها را در ارکستر خود اجرا نمیکنم تا شنونده ناراحت نشود!
هیمالملک سفیر کبیر ایران در ترکیه بود. رضاشاه سعی داشت روابط ایران و ترکیه را هر چه ممکنست بهتر سازند. بنابراین غالبا در شرفیابیها با سفیر کبیر ترکیه در ایران بیشتر گرم میگرفت. مثلا بر خلاف معمول فقط با وی دست میدادند و گفتگوی دوستانه میکردند و میخندیدند، در نتیجه سفیر کبیر ترکیه در ایران که از این محبت شاد و سرشار از غرور بود عکس شرفیابی خود را برداشته و به ترکیه میفرستاد. آتاتورک که این تفقد و محبت شاهانه را میدید سعی میکرد با سفیر کبیر ایران در ترکیه همین معامله را کرده و بیشتر وی را مورد محبت قرار دهد حتی در ملاقاتها با وی دست داده و او را مورد احترام بیشتری با سایر سفرا قرار میداد. در حقیقت مسابقهای بود بین رضاشاه و آتاتورک در محبت و ابراز مرحمت به سفرای طرف دیگر. یکروزه شاهنشاه ایران دست روی شانه سفر کبیر ترکیه نهاد و با وی به صحبت مشغول شد و این عکس چون به آتاتورک رسید، آتاتورک سفیر کبیر ایران را که در آن زمان مرحوم فهیمالملک بود در آغوش گرفته بوسید. همان روز این عکس را مرحوم فهیمالملک برای رضاشاه فرستاد. چون مرحوم فهیمالملک مردی شوخ و بذلهگو بود و گاهگاهی حتی در حضور شاه بذلهگویی میکرد، به دنبال عکسی که از درآغوش گرفتن حضرت آتاتورک برای رضاشاه فرستاده بود این عریضه را هم ضمیمه کرد: از پیشگاه اعلیحضرت شاهنشاه استدعا میشود تفقد خود را نسبت به سفیرکبیر ترکیه در همین جا متوقف فرمایند زیرا به طوری که در این عکس ملاحظه میفرمایند وضع چاکر به تدریج با حضرت آتاتورک به خطر افتاده است!!!
دکتر فقیهی شیرازی میگوید: روزی در مطب یک نفر از وکلای مجلس که با من سابقه آشنایی داشت و ظاهرا مبتلا به یکی از بیماریهای مقاربتی شده بود، نزدم آمده پس از شکایت از بدی وضع روزگار گفت دوستی دارم که چند روز قبل روی بازویش جوش سرخی زده و چرک میکند، میگویند بر اثر تماس با لنگ حمام این جوش تولید شده است، ممکن است دوایی برای او بدهید، دکتر که دید به این ترتیب نمیشود بیمار را معالجه کرد گفت: خواهش میکنم بازوی رفیقتان را لخت کنید تا به رای العین جوش ایشان را ببینم و معالجهاش کنم...؟!