حسرت

بهاره خلیقی
SiahSepid.com

تموم مد ت به این فکر می کرد که حروم شده که همه جوونیش تموم شده و دیگه فرصتی براش نمونده . وقتی هم که کف ظرفهایی رو که می شست مثل مواد مذاب روی کابینتها راه افتاد و ریخت کف آشپزخونه بغض چهل و هفت ساله اش ترکید و ساعتها کنار ظرفشو ئی گریه کرد دیگه حتی حوصله تو آینه نگاه کردن هم نداشت . گونه های تکیده اش ده سال به سنش افزوده بود و چروکهای کنار چشما ش به خرمن موهای رنگ نشده و سیاه وسفید ش چنگ میزد تا حدی که به زحمت می شد شباهتی بین اونو عکسای جوونیش پیدا کرد خسته وکلافه چشمای آبدارش رو پاک کرد و چرخید طرف گاز بوی پیاز و گوشت سرخ شده تموم جونش رو گرفت اما د یگه براش فرقی نمی کرد بوی عطر ارگانزا بده یا سبزی خورد شده . بی اختیار نفرت غریبی تو وجودش لونه کرد . احساس می کرد تبدیل شده به یه کلفتی که فقط وظیفه اش سرویس دادن به بچه ها و شوهرشه . مرتب به خودش می گفت چرا اینطوری شد من که اصلا میونه ای با این کارا نداشتم . پس نوشته هام چی شدن ؟ اما همیشه آخر همه ی این فکرا با کلمه ای که از بچگی به خوردش داده بودند وبا نفسی عمیق همراه می شد می گفت قسمت وتوی د لش غفلت رو هزار بار تکرار میکرد .

دیگه به تکرار ساعت و روز و ماه و سال عادت کرده بود انگاری یه جوری این همه تکرار و روز مرگی شده بود مو نسش . به مفهوم عمیق آهنگ زمان رسیده بود و جواب بهونه های دختر بزرگش رو با نگاه و سکوت تلخی می داد .

بیش از حد عاشق بود و همین عشق مثل سدی جلوی تموم آرزوها و منیتهاش رو گرفته بود . به تموم معنی تنها بود . با شوهرش فاصله ی فکری و عاطفی زیادی داشت تا حدی که بهونه ای برای حرف زدن با هم نداشتند مثل کبوترایی که صاحب مغازه به اجبار کنار هم انداخته باشه و اونا هم طبق عادت و غریزه تولید مثل کرده باشند اما مرغ عشق نبودند حتی عشق رو هم جدای از زندگیشون می دیدند .

گاهی عشق از میون درز شیشه ی تلوزیون سرکی تو خونشون می کشید اما کسی به استقبالش نمی رفت اون هم عشق رو از لغت نامه ی فکرش بیرون انداخته بود یا تبدیل شده بود به یه چیزی شبیه حس مادر بودن . تا جایی که با ناراحتی وغم بچه هاش اشک می ریخت و با فکرای عجیب و غریبشون همراه می شد .

ظهر نبود خیلی گذشته بود حتی اشتهایی برای غذا خوردن نداشت . یخچال رو باز کرد وبدون اینکه چیزی برداره اونو بست یه استکان چایی ریخت و بعد از ساعتها از آشپزخونه اومد بیرون . روی صورتش عرق ریزی نشسته بود آروم رو کاناپه نشست و سرش رو به عقب تکیه داد و چشماش رو بست با خودش فکرد می کرد چه زود و چه راحت وجودش محو شد .

که ناگهان یاد ش افتاد دختر دومش طبق معمول دیر کرده نگاهی به ساعتش انداخت و لبهاش رو روی هم فشرد. با اینکه در تربیت بچه هاش زبونزد شده بود و یه مادر ایده ال و روشنفکر شنا خته شده بود اما بیشتر مواقع فکر اینکه حالا دختر های بزرگش هر کد وم با فکر و عقیده و روش خودشون بی اعتنا تر از گذشته شدند آزارش می داد و اون نفرتی که گوشه ی دلش غا یم شده بود به کویر تنهاییش حمله می کرد . حس یه غریبه ای رو داشت که میون آدمهایی از نسل حافظه های سه ثانیه ای گیر افتاده باشه گاهی وقتا از اینکه تموم وقتشو نصیب اینا کرده پشیمون می شد و به روزای از دست رفته اش فکر می کرد . با صدای تلفن رشته ی افکارش بریده شد و تنها خلوتش شکست صدای دخترش بود " مامان بعد از کلا س زبان با شکوفه می ریم رستوران مهمونم کرده یه کمی دیر تر می یام شیرینی ماشینش مثلا" برگشت شعله ی زیر غذا رو خاموش کرد و رفت توی اتاق اینبار سنگین تر از قبل نشست . احساس می کرد وزنش از چند دقیقه پیش بیشتر شده خلا ئی که تو ذهنش لونه داشت حجیم تر شده بود . نگاهش به چایی که ریخته بود افتاد اینبار هم یخ کرده بود............

نظرات 4 + ارسال نظر
شی شی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:12 ق.ظ

جالب بود و فراوونن از این زندگی های بدون عشق …خوب چاره چیست ..من یکی نمی دونم ..فقط اینو می دونم که دیگه این جور چیزا تو مملکت ما طبیعی شده………..

بی مزه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:15 ب.ظ http://bimazeh.netfirms.com

این وبلاگ ما داره میره پرشین بلاگ ٬ اگه خواستید آدرس لینک رو عوض کنید
http://bimazzeh.persianblog.com

لطیفه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:54 ب.ظ http://latifeh.blogsky.com

سلام
مرسی که نظرات خودت رو منعکس کردی
مثل این که دقیقا منظور منو متوجه نشدی پس بازم توضیح میدم
در بین دخترها و پسرها ۲ گروه عمده وجود دارند اولین گروه کسایی هستند که به اعتقادات مذهبی پایبند هستند و صد البته به خودشون اجازه نمی دند که از حدود مذهب و تعلمات دینی تجاوز کنند اما گروه دوم کسایی هستند که هیچ اعتقادی به مذهب ندارند و معتقد به آزادی بی قید و شرط هستند که این گروه دوم هر کاری که فکرش را بکنید انجام می دهند
اما تبعیض ببینید فرق را من در هر زمینه ای قبول دارم و این در مورد دخترها هم صادقه بله دختر جنس لطیف و از لحاظ جنسی آسیب پذیره و از این لحاظ با پسر فرق می کنه اما مرز بین فرق و تبعیض به باریکی تار مو ست و اگه این مرز رو نشناسیم صدمات جبران ناپذیری هم به پسر و هم به دختر وارد میشه
ببین این تبعیضه که اگه پسری روابطی با یه دختر داشته باشه هیچ حرفی نشنوه چون بر طبق تعلیمات دینی فرقی وجود نداره که چه جنسی هستی و هر دو گناه و مذموم است
اصولا پایه و اساس تمام ناهنجاری های جامعه در هر زمینه ای با تبعیض شروع می شه که از طرف خانواده و یا جامعه اعمال میشه
اما مورد بعد طرز تفکر هر فرد در مورد تبعیضه و این وظیفه والدین هست که مرز بین فرق و تبعیض رو برای فرزندانشون روشن کنند تا بعدا در این زمینه مشکلی به وجود نیاد
در مورد این که پسرها بدنبال دختر مورد علاقه خود که پاک و سالم باشه و بخواهد شریک آینده خودشو انتخاب کنه باشه من موافقم اما نظرم اینه که خیابان جای پیدا کردن همسر مورد علاقه نیست و اگر شما هم به دادگاه های خانواده سر بزنید آمار طلاق در بین زوجهایی که آشناییشون تو خیابونا انجام گرفته خیلی بیشتره
در کل با تعلیمات مذهبی می شه جلوی خیلی از معضلات رو در جامعه گرفت به شرطی که بتونیم دین رو همیشه پاک نگه داریم و اجازه ندیم که کوچکترین شکی در مورد دین در ذهن افراد ایجاد بشه
چیزی که الان وجود داره عملکرد بعضی از روحانیونه که بشدت در ذهن مردم نسبت به دین خلل وارد کرده و با این که افراد صالح و پرهیز کار وجود داره اما دیده نمی شوند و فقط اعمال و حرکات همان قشر اندک به وضوح دیده میشه
در آخر من به هیچ وجه اعتقاد به تساوی کامل دختر و پسر ندارم و نمی گم همون مقدار که پسرها آزادند دخترها هم باید آزاد باشند بلکه می گم به همون میزان که دخترها در برقراری ارتباط با جنس مخالف محدودند(این یه حسنه برعکس تعبیر نشه) پسرها هم باید از طرف خانواده محدود باشند
به همون میزان که پاکی دختر در موقع ازدواج شرطه پاکی پسر هم باید شرط باشه(اگر چه سخته چون پاکی دختر نشانه داره ولی پاکی پسر هیچ نشانه ای نداره) باید جامعه طوری بشه که منی که قصد دارم از امکانات و تفریحات سالمی که دولت در اختیارم گذاشته بدون مزاحمت استفاده کنم این حق منه که برم پارک و از بابت مزاحمت لحظات فراقتم خراب نشه این حق منه که اگر با تاکسی مسیری رو میرم مجبئر نشم به خاطر مزاحمت پسری وسط راه پیاده بشم
کل حرف من اینه که خانواده باید در مورد پسرها کمی سخت گیر تر باشه بله شما وقتی ساعت ۱۲ می یاد خونه چندان اتفاق خاصی نمی افته چرا چون فرض بر اینه که فوقش شما رفتی با یه دختری بودی و خوش گذروندی اما باید توجه کرد که خوشگذرزانی شما به قیمت شاید تباه شدن آینده یک دختر باشه و یا شاید دختری با فریب شما نجابتش لکه دار شده باشه
بله آدیاباتیک عزیز حرف من این بود که شما کاملا برعکس برداشت کردی
اگه یه پسری کاملا آزاد باشه گذشته از اعمال و رفتاری که ممکنه در حق دخترها روا بشه اینه که خود پسرها در حق هم به اندازه کافی نا مردی می کنند که نتیجش اعتیاد و هزار انحراف دیگست حداقل در این زمینه باید خانواده کمی بیشتر دقت کنه
امیدوارم طوری توضیح داده باشم که منظورمو کاملا رسونده باشم و از برداشت متفاوت شما جلوگیری کرده باشم

ازی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:47 ب.ظ http://azy.persianblog.com

می دونی عزیز این مشکل اکثر خانمهای ایرانیه. تموم زندگیشون رو به پای بچه ها می ریزن و وقتی پشیمون می شن که خیلی دیر شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد