روزگار کودکی

برای شما هم پیش اومده یا نه؟ که تو طول روز کلی مطلب به ذهنتون برسه که بخواین بیایین تو وبلاگ بنویسین بعد یادتون بره؟ برای من که خیلی پیش اومده .معمولا هم وقتی دارم دوش می گیرم این اتفاق میفته .آقا اصلا من خیلی از تصمیمات اساسی زندگیمو زیر دوش حموم گرفتم .اصلا هم خنده دار نیست چون آمار غیر رسمی وجود داره که خیلی ها درست چند لحظه قبل از سیفون کشیدن به نتایج دلخواهشون میرسن!!! .تا اونجا که یادمه از وقتی بچه بودم یکی از بهترین لذتهای زندگیم فکر کردن که البته تو اون دوران همراه با خیالپردازی هم بود قبلا اشاره کردم که چقدر تو بچگی تو خیالاتم جادوگر بازی میکردم فقط خود خدا میدونه چقدر سوپرمن بودم و چقدر تو خیالاتم تلفیقی از شخصیتهای مختلف ساخته بودم(بی جنبه بودم؟) آدم ساخته خیالات منو تا حالا هالییوود هم نساخته حسابش رو کنین که چقدر خفن بود. اصلا از اینکه تو بچیگم خیالپرداز بودم ناراحت نیستم به هر حال اینم یه جور به کار انداختن مغزه دیگه .خلق شخصیتهایی که وجود نداشتن تصور مکانی که تا بحال ندیده بودم ارتباط دادن عناصر داستان و حالا که خوب دقت میکنم میبینم نه بابا معرکه بوده .بچه که بودم خیلی زود از محیط تاثیر میگرفتم اگه یه کتاب میخوندم حتما شبش قبل از خوابیدن در موردش فکر یا بهتره بگم خیالپردازی میکردم چیزی که برام جالبه اینه که افکارم حتما می بایست بصورت ایجاد یک رابط بصری با موضوع پیش اومده باشه چیزی که شاید الان اصلا اینجوری نباشه .فکر میکنم خیلی های دیگه هم بچگی شون اینجوری بودن این یه مدل هایی میل کمال گرایی در کودکیه به نوعی که کودک دوست داره هر چیزی رو که نوعی قدرت حساب میکنه برای خودش هم داشته باشه تا به کمال نزدیک تر بشه .یادمه که شخصیت خودساخته داستانهام خیلی چیزها رو اول نداشت و بعد من از جاهای مختلف الهام میگرفتم و چیزهای دیگه ای بهش اضافه میکردم که کاملتر از گذشته اش میکرد .آدم خود ساخته داستان من خیلی اکشن بود و غیر از این هم نمیتونست باشه چون رابط بصری در غیر اینصورت از بین میرفت اون موقع قدرت در نظر من چیزی بود که بشه دید و به چشم بیاد .نمیدونم شما هم از این تصورات داشین یا نه؟ یا الانم بچه ها خیالپردازی میکنن؟ حالا دیگه خیلی وقته اونجوری خیالپردازی نمیکنم ولی هنوزم که هنوزه از فکر کردن لذت میبرم بهم آرامش میده فقط چیزی که هست اینه که افکارم خیلی مغشوشه معلوم نیست از کجا شروع میشه و به کجا ختم میشه هیچوقت هم نخواستم جلوش رو بگیرم .یه شباهتهایی بین نوشته های وبلاگم با افکارم وجود داره .شاید یکی از دلایلی که خیلی وبلاگ نویسی رو دوست دارم همین باشه .اینکه محلی پیدا کردم برای بیان مطالبی که شاید هیچ وقت موقعیتش پیش نیاد آدم بخواد جایی بیانشون کنه .اتفاقا همین امروز داشتم به این فکر میکردم که چرا دیگه دوستی ندارم که باهاش بحثهای عجیب و غریب بکنم البته خیالی نیست چون مطمئنم همین امسال یه دونه خوبش رو پیدا میکنم (خیال بد نکنین بابا منظورم یه دوست از جنس خودم بود عجب دور و زمونه ای شده ها ) .

یک گیگا بایت فضای رایگان برای ای میل گوگل؟

اینجا میتونین یه عالمه لینک جالب در مورد نوروز پیدا کنین .کلی هم فلش ایرانی توش هست.

گرگ و میش

صبح که از خواب بیدار شدم ماهی های توی تنگ مرده بودن .خیلی آروم و بی سر و صدا .چرا مرده بودن؟ شاید اکسیژن آبشون تموم شده بود ویا شاید هم از گرسنگی مرده بودن. ناراحت شدم؟ نه خیلی . با خودم فکر کردم چرا حتی تو احساساتمون هم میون حیونات تبعیض قایل میشیم؟ از یه سریهاشون خوشمون میاد از یه سری هاشون بدمون میاد خیلی هاشون برامون چندش آور هستن.این احساسات در ما چطوری بوجود میاد؟ چرا مرگ حشرات و حیوانت ریز برامون ناراحت کننده نیست؟ از چه چیز مرگ هست که ناراحت میشیم؟ وقتی تلویزیون یه آهو رو نشون میده که توسط یه شیر شکار میشه خیلی هامون ناراحت میشیم ولی وقتی یه حشره رو نشون میده که تو تار عنکبوت افتاده شاید احساس مشابهی نداشته باشیم وقتی گنجشگ دوست داشتنی مون رو نشون میده که میره و یه حشره رو شکار میکنه شاید احساس شعف هم بکنیم .میگن خیلی از احساسات تو بشر طی چندین هزار سال جوری رخنه کرده که بشر امروز با وجود اینکه از اون عوامل دور شده ولی همچنان اون احساسات رو توی لایه های درونی وجودش حمل میکنه .یکی از این احساسات که از قضا مورد توجه دوستانمون در هالیوود قرار گرفته حس ترسه . یکی از توجیهاتی که برای ترس انسان از تاریکی ،ارتفاع و حیوانات بصورت ناخود آگاه وجود داره اینه که این عوامل برای انسانهای نخستین واقعا دلهره آور بودن و این ترسی که الان در وجود ما هست از اونها بهمون ارث رسیده توی هالیوود روی مقوله ترس خیی خوب کار کردن تا بتونن فیلمهاشون رو تا اونجا که میتونن دلهره آورتر بسازن .شاید اینکه بشر از حشرات خوشش نمیاد هم چنین ریشه داشته باشه یادمون نره که اجداد ما همه کشاورز بودن و حشرات آفت زندگی شون به حساب میومدن .دشمنی بین حیوانات درنده و انسان طی سالیان سال هم برهیچ کس پوشیده نیست .اما یه چیزدیگه ای که توی حس دلسوزی ما خیلی تاثیر گذاره حواس پنجگانه ما هستن . وقتی به صحنه های فیلم های مستند حیات وحش نگاه میکنین و از مرگ یه حیوون ناراحت میشین حواس و همینطور پیش زمینه های فکری خیلی موثر هستن .پیش زمینه های فکری مثل اینکه از بچگی وقتی براتون داستان میخوندن یه سری حیوونها ناز بودن مظلوم بودن در مقابل باید همیشه غذاتون رو خوب میخوردین و حرف بابا مامانتون رو گوش میکردین تا آقا شیره نخوردتون . بابا آقا شیره کجا و ما کجا؟ آقا شیره باید بیاد جلوی آدم لنگ بندازه؟ سالیانه آدمها چقدر حیوون تو دنیا میکشن؟ از خود آدم خونخوارتر خودشه .هنوز هم تو خیلی از کشورهای دینا شکار تفریحی وجود داره از جمله تو خود ایران .اون آهو رو اگه آقا شیره شکار کنه و بخوره ازش بدمون میاد ولی وقتی صحنه شکار آهو توسط انسان رو میبینیم شاید اصلا به اینکه آهو خوشگله مرد فکر هم نکنیم .چرا؟ چون اولی رو دشمن ما کشته ولی دومی کار همنوع خودمون بوده. انسان انحصار طلبه یه بار دیگه به صحنه کشته شدن حیوانات دقت کنین؟ انسان ازگونه پستاندارانه و بیشتر از سایر گونه ها صحنه مرگ این گونه براش ناراحت کننده است چون تشابه بیشتری با خودش دارن .صحنه ای که کوسه ای یه ماهی رو شکار میکنه شاید برای خیلی ها ناراحت کننده نباشه (بحث ترس و هراسش به کنار) ولی صحنه شکار یه گوزن که داره از لب رودخونه آب میخوره توسط یه تمساح؟ البته من که این بحث رو میکنم نمیخوام بشر رو بخاطر این حس سرزنش کنم این دقیقا حسیه که خود من هم دارم . مسئله اینجاست که ما اصولا رو خیلی از احساستمون هم کنترل خود آگاهی نداریم یه سری مسایل از قدیم تو خورد ما رفته و ما رو شکل داده .حالا این قضیه رو مقایسه کنین با دید مردم نقاط مختلف جهان نسبت به مسایل مختلف .یکی به کشته های فلسطینی نگاه میکنه دلش میسوزه شاید یکی تو امریکا نگاه میکنه خوشحال هم میشه میگه اینها همه تروریستن یکی توی یه نقطه دیگه ای از عالم اصلا براش مهم نیست .آیا واقعیت اتفاق افتاده در مورد این سه شخص تفاوتی داشته؟ خیر . چرا احساسات ایجاد شده انقدر متفاوته؟ باعث تاسفه که بودن هموطنانی که از انفجارهای 11 سپتامبر خوشحال شدن . دلیلش همون عوامل ناخودآگاه هستن تا زمانیکه در مورد یه قضیه با حس درونی تون صحبت کنین بازیچه این عوامل هستین اگر به دنبال این باشیم که با دلیل دارای احساس بشیم شاید جهان یک دست تری داشته باشیم .دنیای ارتباطات از طرفی این امکان رو برای شخص فراهم میکنه که از جهات مختلف به یک قضیه نگاه کنه و از جهتی او رو بیشتر آماج عوامل ناخودآگاهی قرار میده که ذکر شد.آیا اکثریت مردم حوصله دارن که بخوان یه قضیه رو از جهات مختلف بررسی کنن؟ .مسئله اینجاست که منافع کشور من با منافع ایلات متحده و با منافع کشور ثالث ایکس با هم یکی نیست و حالا که اینجور نیست چرا شهروندانشون باید رویکرد یکسانی در مورد مسایل داشته باشن؟ چه چیز برای انسان متمدن قرن بیست و یکم مهم تره؟ منافع خودش یا انسانیت؟ منافع چطوری تعریف میشن؟ خیلی وقتها مثل مردم امریکا و اروپا مادیه بعضی وقتها منفعتیه که با یه دید کورکورانه و با یه تفکر خاص بوجود میاد مثلا اینکه کم نیستن مسلمونهایی که فکر میکنن القاعده داره کار درستی انجام میده .گسترش امپراطوری اسلام به چه بهایی؟ با گسترش این امپراطوری چه چیزی قرار عاید مردمش بشه؟ اون چه که عاید مردم عربستان که مهد اسلامه شده؟ گسترش امپریالیسم امریکا تو منطقه برای بسط دموکراسی؟ (چه خنده دار!!!) نگرانی اروپاییها از وضعیت حقوق بشر ؟ این اروپاییها سرنوشت جالبی دارن تو قرون گذشته تو کشورهای خودشون متمدن بودن ولی تو سایر نقاط عالم و در برخورد باسایر ملتها جاهاییکه پای منافعشون به میون اومده جاهییکه خواستن خودشون رو بسط بدن جاییکه خواستن به مستعمراتشون اضافه بشه روی هر چی بربر بوده سفید کردن . برخورد اروپاییهای مهاجر با سرخپوستها –برخورد سفید پوستها با سیاهپوستها و نژادهای غیر سفید – آپارتایدی که تا همین چند سال پیش تو آفریقای جنوبی وجود داشت –استعماری که تو هندوستان سالیان سال آرامش رو از مردم سلب کرد- دخالتهایی نظیر کودتای 28 مرداد که سرنوشت یه کشور رو به کل بهم زد و در سالهای اخیر بازیهای پشت پرده آوردن و بردن دیکتاتورها . اون چه این میون به بازی گرفته میشه احساسات انسانهاست من باید از یه امریکایی بدم بیاد چون آقا شیره داستان منه یه امریکایی هم نه تنها از من بدش میاد بلکه از من وحشت هم داره نمیدونم چرا شاید چون دیگه از شیر نمیترسیده و به جای شیر تو داستانش هیولا گذاشتن .راستی من خیلی شبیه هیولا هستم؟

 

 

Tongue twister  عباراتی هستن که گفتنشون بصورت سریع سخته مثلا تو فارسی داریم :دایی چاقه چایی داغه یا شش سیخ جیگر سیخی شش هزار .این عبارتها رو معمولا تو کلاسهای فن بیان به هنرجوها آموزش میدن تا زبونشون خوب بچرخه .عبارتهای انگلیسیش رو میتونین اینجا پیدا کنین

داشتم یه کتابی رو میخوندم این اصطلاحات و ضرب المثلها رو پیدا کردم حیفم اومد اینجا نیارمشون:

Easy come,easy go
باد آورده رو باد میبره

Better late than never
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است

Walls have ears
دیوار موش داره موش هم گوش داره

There's no use crying over spilit milk.
آب رفته به جوی باز نمی گردد

When is Rome do as the Romans do
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

If angles come in,the devils disappear
دیو چو بیرون رود فرشته در آید

what is done ,can not be undone
پشیمونی سودی نداره

Much coin, much care
هر که بامش بیش برفش بیشتر

Little drops make a shower
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

the face is the index of the heart
رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون

one swallow does not make a summer
با یه گل بهار نمیشه

Actions speak louder than words
دوصد گفته چون نیم کردار نیست

A friend in need is a friend indeed
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و افسردگی؟

A sound mind is a sound body
عقل سالم در بدن سالم است

He is more catholic than the pope
کاسه داغتر از آشه

Know a person by the company he keeps
آدم رو از رفیقش بشناس

Genius is 1% inspiration and 99% perspiration
نابرده رنج گنج پنج شش هفت الی آخر

You can't get blood out of stone
نرود میخ آهنین در سنگ

It's like jumping out of the frying pan into the fire
از چاله در اومدن و تو چاه افتادن

It never rains,but it pour
قوز بالا قوز- بدشانسی رو بدشانسی
 

لذت کلید خوشبختی؟

اگه خاطرتون باشه چند وقت پیش در مورد انگیزه های اصلی زندگی نوشتم حالا میخوام یه مقدار در مورد لذتها صحبت کنم .فکر میکنم خیلی بی ربط نباشه اگه خود انگیزه ها رو هم به لذتها مرتبط بدونیم .در حقیقت وقتی چیزی برای انسان انگیزه میشه که میدونه اونو به لذت میرسونه . نمیدونم شاید اصلا بشه گفت که فلسفه زندگی در رسیدن به لذته .البته لذت از دید اشخاص مختلف فرق میکنه ولی اینو مطمئن باشین وقتی دکتر حسابی با 80 سال سن و با اون وضعیت جسمانی همچنان مطالعه میکرد از اینکار لذت میبرد .وقتی ادیسون ساعتها خودش رو گوشه اتاق با خرواری از کتابها مشغول میکرد فقط داشت لذت میبرد .کسانیکه ساعتها وقت خودشون رو در آزمایشگاه برای کشف مسایل میکنن دارن لذت میبرن .به همین خاطر بحث لذت تو زندگی خیلی خیلی اهمیت داره .اگر می بینین تو رسته خودتون و تو یه زمینه خاص فردی از بقیه موفق تره حتما به این نکته توجه داشته باشین که احتمالا اون از کارش لذت بیشتری میبره تا شما .اگر می بینین یه عده تو دانشگاه خرخون هستن و شما اگه خودتون رو بکشین هم نمیتونین بیش از یک ساعت بصورت مستمر درس بخونین به این خاطره که شما به اندازه اون از درس خوندن لذت نمیبرین . حالا میرسیم به بحث تربیت .بعضی افراد ذاتا یه سری لذتها براشون شیرین تره ولی خود شخص هم میتونه لذتهای زندگیش رو دستکاری کنه .خیلی وقتها لذتهایی که از زندگی میبرین مرتبط با خانواده و محیط اطراف و در حقیقت تربیتیه که اونا به شما دادن .فرض کنین که از دوران کودکی به وضعیت ظاهری شما زیاد رسیدن و این مسئله رو برای شما بزرگ جلوه دادن در دوران مختلف زندگی از ینکه خوشگل و خوش تیپ باشین لذت بردین و همواره انگیزه میل به ابراز وجودتون از این طریق بروز کرده دوست داشتین تو چهره بی نظیر و بی بدیل باشین همین قضیه باعث شده انواع و اقسام کرمها و ماسک ها و آرایشها و انواع و اقسام روشهای زیبایی رو امتحان کنین و روزانه چند ساعت از وقتتون رو با نگاه کردن به آیینه سپری کنین این قضیه انقدر در شما ریشه دوونده که اگر کسی اندازه شما به چهره اش حساس نباشه در نظرتون مسخره میاد .ولی صبر کنین .شما تمام اینکار ها رو انجام دادین چون میخواستین لذت ببرین .چه بسا که دیگران از کارهای دیگری تو زندگیشون لذت میبرن .اولویتهای زندگی رو هم تا حدود زیادی همین لذتها تعیین میکنن یه نگاه به فعالیتهای روزانه تون بندازین؟ آیا غیر از اینه که همیشه دوست دارین فعالیتهایی رو انجام بدین که براتون لذت بخش تر هستن؟ بعضی وقتها ما با یه متد خاص توسط دیگران تربیت میشیم (مثلا مثل همون موردی که اشاره کردم ) و بعد که بزرگتر میشیم با عقل و منطق به این نتیجه میرسیم که اگر بخواهیم موفق بشیم باید پاره ای از لذتهامون رو نادیده بگیریم (موقت و یا دایمی) بعضا تو استفاده از لذتها افراط و تفریط میشه و مشکل زا هم هست ولی بهش توجهی نمیشه تا اینکه واقعا به شکل یه مشکل خودش رو بروز میده .فرض کنین دوست دارین زیاد بخورین .خب چیه بدن خودمه دوست دارم دیگه!!! اوایل تو کارتون اخلالی بوجود نمیاره ولی کم کم اطرافیانتون میگن به به مبارکه ما قراره کی خاله بشیم؟ و خلاصه میفهمید که زیاده روی کردین .وقت زیادی صرف دوستاتون میکنین الحق و والانصاف !!! از بودن با اونها لذت هم میبرین .حالا این بماند که خودش میتونه چه مسایل دیگه ای رو به دنبال داشته باشه چند سال که میگذره به این نتیجه میرسین که اگر تو دوستیهاتون زیاده روی نکرده بودین و وقتش رو صرف کار دیگه ای کرده بودین موفق بودین .پدر جان چرا زیاد میخوابی؟ آی نمیدونی چه حالی میده .اونم بعد از ساعت 6 تا 9 که دیگه معرکه ست آدم دلش نمیاد بیدار شه .بله اگه یکی خواب آلوئه اونم حتما از اینکارش داره لذت میبره .ای بابا آقای آدیاباتیک چیکار کنیم تو هم گیر دادی ها از زندگی لذت نبریم؟ ....من کی گفتم لذت نبرید من میگم باید روی لذتهای زندگی کنترل داشت بسته به اینکه موفقیت رو در چه چیزی می بینین لذتهای زندگی رو هم در همون راستا بچینین .اصلا شاید یکی میخواد مدل بشه خب اون حق داره روزی چند ساعت به خودش برسه ولی تویی که میخوای بمب اتم بسازی چرا روزی پنج ساعت جلوی آیینه می ایستی؟ (توصیه- جاش برو یه شونه تخم مرغ بخور نتیجه اش رو خودت می بینی!!! یعنی می بویی) حالا یه بحث خیلی مهم دیگه پیش میاد .مثلا یکی بچه بوده همه کلاسهاش هم شیفت عصر بوده از بچگی هم عادت داشته تا لنگ ظهر بخوابه الان خودش رو میکشه هم ساعت 9 زودتر نمیتونه بلند شه .یکی از بچگی مثل خر(س) میخورده  حالا هر کاری میکنه رژیم بگیره نمیشه .یکی از کتاب خوندن حالش بهم میخوره ولی میخواد استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی بشه .یکی زندگیش خیلی معمولیه و راضیش نمیکنه میخواد یه سری تغییرات تو زندگیش بده که مطمئنه زندگیش رو بهتر میکنه ولی وقتی دست کار میشه میبینه حسش نیست .حالا این تیکه بحث دیگه به همین راحتی ها نیست .اولا که آدم باید خودش رو بشناسه و از خودش انتظار نا بجا نداشته باشه دیشب نشستی شوی مایکل جکسون تماشا کردی امروز زده به سرت مایکل بشی؟ اول باید تکیف هوسها و اهداف مشخص بشه .ما ها رو معمولا جو خیلی سریع میگیره .اصلا توجه کردین چقدر تصمیمات بیخود تو زندگی مون میگیریم؟ تا یه اتفاقی میفته ما فرداش میزنه به سرمون که یه کار جدید رو شروع کنیم و هنوز چند روز از شروع اون کار جدید نگذشته که کرکره ها رو میکشیم پایین .دیگران که نمیدونن چه اعجوبه ای قراره از ما پدید بیاد لااقل خودمون بدونیم قراره چی بشیم؟ آیا از اهدافی که فعلا برای زندگی تون در نظر گرفتین راضی هستین؟ آیا در مورد آینده فکر کردین؟ آیا چیزی در گذشته تون بوده که تصمیم داشتین در آینده عوضش کنین؟ تا چه حد سطحی نگر هستین؟ تا چه حد زود تصمیم میگیرین و زود هم منصرف میشین؟ خب برای ایجاد تغییرات یه ذره اراده لازمه (از شما چه پنهون خودمم کمبود اراده دارم!!!) و بعد یه چیز جالب دیگه : شما میخواین بخشی از لذتهای زندگی تون رو حذف کنین .خب مگه مرض دارین؟ برای چی میخواین اینکار رو بکنین؟ برای اینکه در آینده (حالا یا دور یا نزدیک ) به لذتی دست پیدا کنین که از این لذت کنونی ارزش بیشتری داره .اینو خودتون هم میدونین و گرنه دست به کار نمیشدین مشکلی که هست اینه که این روند براتون عذاب آوره و به همین خاطر موفق شدن هم علی الظاهر سخته چون به هر حال باید این مسیر رو طی کنین .در این مورد باید اولا همیشه به این فکر کنیم که چه چیزی رو داریم با چه چیز دیگه ای عوض میکنیم (نگاهها همه به قله کوه بجنبین ببینم !!!) و بعد سعی کنین شرایط بین راه رو هم به لذت مبدل کنین اگه دارین رژیم میگیرن و دنبه های وجودتون رو آب میکنین از نگاه کردن به هیکلتون که روز به روز داره متناسب تر میشه لذت ببرین و به خودتون بگین هرگز اجازه نخواهید داد شرایط گذشته دوباره تکرار بشه .بگین که اختیار زندگی خودتون رو دارین .از تفکرات منفی دوری کنین .نذارین نیروی مثبت درونتون توسط نیروهای منفی تلف بشه .روی این قسمت لذت سازی تا میتونین کار کنین چون شاید از همه مهمتر باشه .از انگیزه های اساسی دیگه کمک بگیرین تا شرایطتون لذت بخش بشه .آقا یه معادله ست جلوتون بشینین حل کنین انقدر هم غر نزنین !!! من فکر میکنم این زهرا خانوم که وبلاگ نویسه تا حالا خیلی خوب تونسته از انگیزه "میل به ابراز وجود" استفاده کنه وقتی میگه من دارم اینکار رو میکنم من انقدر سواد دارم من ال هستم و بل نیستم (چون بل سگ سباستین بود) داره از اینکار لذتی رو میبره که مرتبط با اون انگیزه بخصوصه.چیه شما اینجوری خوشتون نمیاد؟ خب از انگیزه های دیگه استفاده کنین .مهم اینه که بدونین یه انگیزه بخصوص رو چطوری با شرایط فعلی تون پیوند بزنین .