البسه

 یه نگاهی به تغییرات پوشش مردم نواحی مختلف دنیا تو سالیان گذشته بندازین. خیلی جالبه .مردها شاید خیلی تغییر نکردن.کلاهی بر سر داشتن که وجودش را بعد از مدتی زاید دونستن چون احتمالا فقط دست و پاگیر بوده .احتمالا زیاد بودن آدمهای بی حافظه ای مثل من که کلاهشون رو اینجا و اونجا جا میذاشتن .اگه نگاه کلی به تاریخ لباس هم داشته باشیم خیلی جالبه تو نواحی مختلف دنیا مردم لباسهای کاملا متفاوتی بر تن میکردن .اگر یه تندیس قدیمی رو ببینین شاید از نوع لباسی که برتن مجسمه است بتونین به سرعت پی ببرین که مال کدوم دیاره .باز تو همین مجسمه ها هم حرف و حدیث زیاده .در اینکه یونانیها در ساختن مجسمه استاد بودن حرفی نیست ولی اینکه چرا برهنگی در مجسمه های اونا زیاد بوده؟ راستش منم مثل شما دلیل علمیش رو نمیدونم شاید بخاطر دید هنری مردم یونان بوده منظورم اینه که مجسمه های مشابهی که در اون دوره در نقاط مختلف جهان ساخته میشده بار هنری نداشتن و بیشتربواسطه اهتمام دولتمردان ساخته میشدن چیزی که در مورد مجسمه های یونان باستان صدق نمیکنه ودیگری هم شاید نقش الهه ها و خدایان یونانی بوده که خودتون بهتر میدونین شونصد تا خدا داشتن و خدا هاشون هم معمولا لخت بودن دیگه !!! آقا اینا برای همه چی خدا داشتن .احتمالا برای خود خدا هم خدا داشتن!!! البته همین قضیه هم کلی تاثیر مثبت در تمدن یونانی ها داشته .اصلا این مرض بشر که همیشه دنبال خدا میگشته از قدیم خیلی خیلی مهم بوده تو نقاط مختلف عالم برای خداهای مختلف معبد میساختن و ملت میرفتن قربونی میدادن نذر میکردن خیلی ها هم اتفاقا نذرشون برآورده میشد!!! کتاب سینوهه رو از دست ندین یادش بخیر چقدر کیف کردم وقتی بچه بودم این کتاب رو خوندم .مثلا تو همین مصر از قدیم همه کاراشون با خدایانشون می چرخید و اصلا قدرت هم بر همین مبنا دست به دست میشد .اون زمونها قحطی که میومد میگفتن خدای نمیدونم چی چی بر شما غضب کرده و از این صحبتها و ملت تمام فکر و ذکرشون این میشد که برن دل اون خدا رو به دست بیارن .از خوراکیهای مختلف بگیر تا دخترهای خوشگل و جوون میبردن خدمت خدا عرضه میکردن تا بلکه نظر لطفش برگرده .خلاصه قضایایی بوده .البته نمیشه از بشر اون زمان هم توقعات زیادی داشت به هر حال سطح شعورشون در همون حد بوده .البته الانم خیلی جالبه که یه عده که کم هم ادعاشون نمیشه به کل خدا رو منکر میشن یکی نیست بگه پدر جان اگه خدایی نیست پس دنیا رو کی آفریده؟ اوناییکه دانشمند بودن در نهایت به اینجا رسیدن که خدایی وجود داره طرف تازه به زور و با چند ترم مشروط شدن یه لیسانس در پیت گرفته خیال میکنه خیلی میفهمه زودی میره چهارتا ایراد تو اسلام پیدا میکنه پنج تا تو مسیحیت و چند تا هم تو دین یهود بعد میگه چون این ادیان آسمانی مشکل دارن خدای اینها هم ساختگیه  .خیلی جالبه که ما تو دنیایی زندگی میکنیم که مثبت و منفی بینهایتش هنوز مشخص نشده یعنی نه میدونیم بزرگی دنیا به کجا ختم میشه و نه هنوز کوچکترین ذره موجود رو شناختیم . بی خیال داشتم در مورد لباس حرف میزدم .توی این لباس هم باز شونصد تا فاکتور مختلف دخیل بوده از جمله همین ادیان-وضعیت جغرافیایی و آب و هوا- منابع موجود برای تهیه لباس- باورهای و سلیقه های ملل مختلف .در مورد ایران قدیم میگن از زمانهای قدیم چه زنان و چه مردان پوشیده لباس می پوشیدن .خاطرم هست چند سال پیش توی یه نمایشگاه یه کتابی در مورد پوشش ایرانیان در زمانهای مختلف بود خیلی برام جالب بود که زمان مادها لباس ایرانیها خیلی شبیه کت و شلوار بود .اگه اینطور باشه ایرانیها باید اولین قومی باشن که شلوار پاشون کردن .توی یک قرن گذشته همونطور که گفتم لباس مردها خیلی تغییر نکرده ولی لباس زنها خیلی تغییر کرده .نمیدونم فیلم Far & Away رو دیدین یا نه؟ همونی که تام کروز با نیکول کیدمن توش بازی کردن .وقتی قاره امریکا تازه کشف شده بود ملت اونجوری لباس میپوشیدن.خیلی جالبه که تو فیلم طرف به همون دامن به اون بلندیش چقدر حساسه (حالا بگذریم از اینکه مخفیانه رفت و اون سطل رو بلند کرد و نادیده ها رو دید!!!) چرا در مورد لباس زنونه این همه تغییرات داشتیم ولی در مورد لباس مردونه تغییرات کمتر بوده؟ البته در مورد مرد ها تی شرت و شلوار جین به مرور جای لباسهای رسمی رو گرفت .هر دوی این قضایا یه بعد اقتصادی مشترک دارن یعنی در امر پوشاک هم مثل هر چیز دیگه ای تو دنیا اقتصاد موثر بوده و هست .کیه که ندونه همین الان یه عده برای کسب درآمد کارشون اینه که مد طراحی کنن و تو جامعه پیاده کنن.مد جدید که اومد با لطبع لباسهای قدمی رو کسی نمیپوشه و باید برن لباسهای نو بخرن واین یعنی کلی سود اقتصادی.شلوار جین یه موقعی لباس کار بوده ولی خب خصوصیات خوبی که داشت باعث شد که به تدریج بتونه در مناسبتها و مکانهای دیگه هم مورد استفاده قرار بگیره .در مورد لباسهای زنونه سود اقتصادی بیشتره .اینو تو همین ایران خودمون از کسانیکه تو کار پوشاک هستن بپرسین .پوشاک زنونه پر سود تره چون خانمها بیشتر از آقایون به مد اهمیت میدن شاید بیشتر از آقایون دوست دارن لباسهای متنوع بپوشن و در کل خیلی بیشتر و راحت تر خرید میکنن بنابراین شاید بهمین خاطر روی لباسهای خانمها بیشتر کار شده باشه ضمن اینکه در یه سری موارد تفاوت بنیادین بین خانمها و آقایون وجود داره مثلا تو همون خارجش هم لباس مهمونی آقایون همون کت و شلواره ولی خانمها از مد یکسانی پیروی نمیکنن .قطعا یکی از ملاکهای طراحی لباسهای زنونه اینه که تا چه حد میتونه آقایون رو جذب بکنه و احتمالا همین مطلبه که باعث شده به مرور زمان لباسها آب بره .آب رفتن لباسها بالطبع مسایل خاص خودش رو به دنبال داشته چرا که اندامهایی که قبل از این نمایان نبودن آشکار میشن و حالا باید برای اونها هم فکری کرد حالا این فکر میخواد عمل جراحی باشه یا تمرینات سخت بدنی .اینا هیچ کدوم مهم نیست چون در نهایت یه عروسک باربی خواهیم داشت .من فکر میکنم نمیتونیم این قضیه رو مختص خانمها بدونیم چرا که اگه خانمی زحمت میکشه و خودش رو به اون سطوح از زیبایی میرسونه احتمالا دیگه براش جذابیتی نداره که کنار یه بشکه سیار (شوهرش) قدم بزنه و لاجرم باید آقاهه هم خودش رو درست کنه .

نتیجه گیری اخلاقی این بحث اینه که از قدیم لباس دو کارکرد داشته پوشاندن و زیبایی که کارکرد اولی به مرور زمان کمرنگ تر میشه تا به رنگ کارکرد دومی افزوده بشه و این امر کاملا طبیعیه چون دیگه چیزی برای پوشاندن باقی نمونده !!! البته نباید از بحث راحتی هم به همین راحتی !!! گذشت چون خیلی موثره.
         

به به چه عجب

 

+ بلاگهای موفق همه شون لااقل توی یه خصوصیت مشترک هستن و اونم اینه که کسی رو ناامید از در خونه شون بر نمی گردونن .لابد خودتون هم شده که یه سر بزنین به وبلاگهای مشهور و ببینین که طرف دو خط بیشتر ننوشته وهمون دو خط هم چه بسا که ارزش نوشتن نداشته ولی اینطور نیست.یادمه اون اوایل که وبلاگ نویس شده بودم این وتوصیه رو یه جا خونده بودم ولی کو گوش شنوا پدر جان!

++ بعضی وقتها آدم نمیدونه دنبال چی میگرده وطبیعیه که چیزی هم گیرش نمیاد. این کشف جدید منه!!! دیروز که رفته بودم انقلاب هر چی رو که شب قبلش به ذهنم رسیده بود گیر آوردم از کتاب بگیر تا سی دی .بعد پیش خودم گفتم چرا من تا حالا اینا به چشمم نمیخورد ؟ و بعد به این نتیجه رسیدم که من اصلا قبلش دنبالش نبودم .مثلا اون روزی یکی ازم پرسید می دونی چه گوارا کی بود؟ منم گفتم نه. اونم دیگه زحمت توضیح دادنش رو نکشید .چند روز بد از اون کتابی پیدا کردم به نام چه گوارا به روایت فیدل کاسترو .این کتاب از خیلی وقت پیش تو بازار بوده ولی من دنبالش نبودم .شاید زندگی هم همینطور باشه ما خیلی وقتها خودمون هم نمیدونیم داریم دنبال چی میگردیم .ساده تر بگم خوب بلدیم پرسه بزنیم .دیدین بعضی ها چه خوب از نمایشگاه کتاب خرید میکنن؟ و در مقابل یه عده (که خودم هم همیشه جزء شون بودم ) در نهایت کتابی رو میخرن که شاید اصلا قصد خریدنش رو هم نداشتن و فقط خستگی نمایشگاه به تنشون میمونه؟ اینکه فرد بدونه دنبال چه چیزیه خیلی کمکش میکنه چون لااقل اگه اون چیز رو دید میتونه تشخیص بده که همونیه که میخواد.

 +++ هفته پیش سه تا کتاب از باربارا آنجلیس خوندم .این خانم در هنگام نوشتن این کتابها چهل و سه سال از عمرش میگذشته و همسرش که تازه همون موقع با هم ازدواج کرده بودن و از ماه عسل برگشته بودن 11 سال از خودش کوچیکتر بوده (حسابی حس کنجکاوی خاله زنک ها رو تحریک کردم نه؟) من میگم اصلا شاید یکی از دلایلی که کتابهاش کلی فروش کرده همینه .آقا نمونه عملی از این بهتر کجا میشه پیدا کرد؟ کتابهاش در مورد روانشناسی و موفقیت و این حرفاست و جالبه که خودش تا این سنی که قبلا خدمتتون عرض شد مجرد تشریف داشتن که باز این قضیه هم جالبه که چرا عشقهای قبلیش به ازدوج منجر نشده .حالا به زندگی شخصی این خانم کار ندارم (باور کنین من قبلا انقدر فضول نبودم!!!) توی کتاب اعتماد به نفسش یه نکته خیلی خیلی قشنگ بود و اونم اینکه کسب اعتماد به نفس بواسطه موفقیت ها غلطه و دایمی نیست بعدش هم میشه کی گفته اگه آدم اعتماد به نفس داشته باشه دیگه نمیترسه؟ میشه اعتماد به نفس داشت و در عین حال ترسید .من که خیلی از این تیکه نوشته هاش خوشم اومد .

 ++++ ما چرا جمعهای رسمی مون انقدر رسمیه؟ حتما مراسمهای رسمی مانند مراسم اعطای اسکار و یا جلسات سخنرانی مختلفی که در امریکا برگزار میشه رو دیدین که چقدر شاده و با خنده مکرر حضار برگزار میشه (امسال جشنواره فیلم فجر اومده بود یه مقدار از اسکار تقلید کنه و مراسم رو شادتر کنه) شاید تو خیلی از جلسات این خنده لازم هم باشه .البته سخنران اگه به کارش وارد باشه خودش خوب بلده خنده رو چه زمانی چاشنی کارش بکنه .نمونه اش سخنرانی های استاد الهی قمشه ایه .من از طرز صحبت کردنش خوشم میاد چون بر خلاف بسیاری ازروحانیون که مدت زمان زیادی رو صرف مقدمه سازی و بعد هم کشدار کردن سخن میکنن برعکس به فکر کوتاه کردن و رسیدن به اصل مطلبه . این میتونه برای خیلی ها درس باشه .

 +++++ هفته پیش یه مطلبی توی یه مجله خوندم که گفته بود تو ازدواج زن و شوهر علاوه بر اون شونصد موردی که همه مون میدونیم باید از لحاظ ضریب هوشی هم به همدیگه نزدیک باشن .من فکر میکنم خیلی هم بیراه نگفته .برین زندگی نوابغ رو بخونین معمولا یه چند باری از همسرانشون جدا شدن ولی پیر کوری با مادام کوری چه خوب با هم زندگی میکردن؟ اگه مادام با یکی دیگه ازدواج کرده بود بهش میگفت بیا بگیر بخواب بابا .هی میگه میخوام رادیو اکتیو کشف کنم ،من خودم سرشار از رادیو اکتیو هستم بیا منو کشف کن !!! خلاصه تفاهم چیز خوبیه حتی تو هوش!!!

 ++++++ این تبلیغات بلاگ اسکای اعصاب خرد کن بودن اینه که زدم ناکارش کردم .فکرش همین جوری یه دفعه به ذهنم رسید بعد رفتم امتحانش کردم دیدم آره میشه .

 +++++++  تو هفته ای که گذشت کلی اتفاق افتاد حتما خبر دارین که گل آقا هم نهایتا توسط جناب عزراییل چیده شد خدا بیامرزتش من بچه که بودم خیلی گل آقا میخوندم (من سنین قبل از دانشگاه رو همیشه جزء بچگیم به حساب میارم).امروز خاتمی بلاخره نامه اش رو رو کرد!!! اون چیزی که تو اخبار تلویزیون خونده شد که اصلا نامه نبود حالا برم بگردم تو سایت گویا ببینم اصل نامه رو میتونم گیر بیارم یا نه؟

 ++++++++ راستی در مورد آزمون استخدامی هم بگم که اگر کسی میخواست بره تو CIA کار کنه هم احتمالا امتحان مشابهی ازش میگرفتن .نمیدونم کارمند ایرانی برای پشت میز نشستن مگه چقدر هوش لازم داره؟ خلاصه من که میگم این امتحان بودار بود.آخه تصورش رو بکنین این امتحان رو میگیرن بعد از بین قبول شده های این آزمون خود شرکتها یه امتحان دیگه میگیرن و فک و فامیل خودشون رو وارد شرکت میکنن .خب چه مرضیه که این همه آدم بمونن سر کار از همون اول فامیلهای خودشون رو ببرن دیگه.البته آزمون امسال تغییراتی نسبت به آزمون های مشابه داشت و اون هم اضافه شدن عنصری بنام "کشمش" به کیک توزیعی سر جلسه بود.گفته میشه که اعتبارات مورد نیاز برای افزدون کشمش به کیک داوطلبان از مازاد در آمد نفتی سال گذشته دولت تامین شده.امیدواریم در سالهای آینده دولت بتونه نفت رو با قیمت بالاتری بفروشه تا بتونه علاوه بر کیک سر جلسه آب میوه هم توزیع بکنه .

 +++++++++ یه چیزی که تو روزهای گذشته ذهن یکسری از وبلاگ نویسها رو بخودش مشغول کرده اخراج کارگران افغانیه .ما یه زمانی شاید به این کارگران احتیاج داشتیم و بهشون اجازه دادیم بیان تو کشورمون کار کنن الان بهشون احتیاج نداریم و نمیذاریم کار کنن .بهمین سادگی.عین همین مطلب رو در مورد کارگران خودمون تو کارخونه ها می بینیم .امروز بهشون احتیاج داریم استخدامشون میکنیم فردا یه طرح جدید به ذهنمون میرسه و دیگه بهشون احتیاج نداریم خیلی راحت میندازیمشون بیرون .حالا گور بابای کارگر که میخواد شکم زن و بچه اش رو با چی سیر کنه.این دیگه مشکل اونه.بنابراین بر خلاف نظر دوستان که این امر رو ه احساسات ناسیونالیستی و اینکه ما افغانیها رو آدم حساب نمیکنیم و اینها مرتبط میدونن من این قضیه رو همون داستان همیشگی خودم میدونم متنها این بار در ابعادی تازه تر.هر وقت کارگر تو این کشور تونست به حق و حقوق خودش برسه مطمئن باشین حتی اگه افغانی هم باشه فرق نمیکنه اونم به حقوقش میرسه .به هر حال لوگوی زیر رو بعنوان اعتراض به تمام مواردی که ذکرشد در انتهای نوشته امروزم میارم.


    

زهد زنانه - جزای مردانه؟

 با اینکه خیلی وقت بود آپ دیت نکردم قصد اینکار رو هم نداشتم .راستش مطلب خاصی به ذهنم نمی رسید .چند وقت بود وبگردی نکرده بودم معمولا اگه بخوام در عرض چند دقیقه یه عالمه مطلب بگیرم یا یه سر به صبحانه میزنم یا به  "پرسا نیوز" یکی از لینکهایی که گذاشته بود این بود: زنان مسلمان از رابطه جنسی صحبت می کنند که به این صفحه ختم میشد راستش در مورد مطلبی که نوشته شده بود سالها پیش فکر کرده بودم وهمون موقع هم جوابی پیدا نکردم .اینکه چرا وعده های بهشتی رنگ و بوی مردونه داره و اینکه چرا وعده حوریان بهشتی و وصف چهره و اندامشون تو دینمون هست ولی پاداش جنسی معادلی برای زنان پرهیزگار منظور نشده؟

 توی همون مطالب اشاره ای به سایت Muslim wakeup (اسمش رو بذاریم برخیز ای مسلمان؟ یاد برنامه های تلویزیون خودمون میفتم ) شده بود .خلاصه گفتم من که تا اینجا اومدم برم یه سر هم به اون سایت بزنم .سایت خیلی جالبیه و از این به بعد بیشتر بهش سر میزنم مطالب واقعا جالبی داره . همینطور که داشتم با انگلیسی ابتدایی خودم یه نگاه کلی به نوشته های سایت مینداختم چشمم خورد به ملانصرالدین . آقا من نمیدونم از دست این عرق میهن پرستی چیکار باید کنم .هر چی میخوام خودمو از احساسات ناسیونالیستی دور نگه دارم نمیشه .اگه مجله خارجی چیزی دستم برسه حتما میگردم ببینم اسمی از ایران توش هست یا نه؟ روی خلیج فارس که اصلا حساسیت دارم و با این حال هی به خودم میگم بابا مگه چه فرقی میکنه اصلا ممکن بود تو هر جای دیگه این جهان پهناور هم به دنیا اومده باشی . حالا سرتون رو با افکارم درد نیارم .تیزی پریدم و صفحه مربوط به ملا را باز کردم .ظاهرا امریکاییها ملانصرالدین رو خوب میشناسن نویسنده چند تا از حکایتهای ملانصرالدین رو نقل کرده بود و در نهایت ازشون نتیجه گیریهای امروزی کرده بود .حکایتهای ملا رو قبلا خونده بودم ولی خوندن دوباره اشون خیلی لذت بخش بود .من اصلا میمیرم برای اینکه تو دنیا با چیزهای دیگه ای غیر از نفت و سیاست و توریسم؟ (تروریسم !!!) و اینها شناخته بشیم .از برد 5بر 3 تیم فوتسال هم بسیار مشعوف شدم.

تا یادم نرفته چند تا دیگه از لینکهایی که جالب بودن رو معرفی کنم .یکیش این صفحه از روزنامه وقایع اتفاقیه بود با عنوان زمانی برای رانندگان زن تیترش صبح هم که بیرون بودم تو دکه های روزنامه فروشی چشمم رو گرفته بود و میخواستم بدونم چه دیگی زیر نیم کاسه است ولی فعلا دارم روزنامه خوندن رو ترک میکنم اونم این مدل روزنامه ها رو که حتما یه دو ساعتی خوندنشون وقت میبره . این نامه رو هم امضا کردم البته یه آدرسی دادم که خیلی وقته استفاده نمیکنم تا اگه قرار شد از این طریق اسپم ها حمله کنن به میل باکسم حمله اشون ناکام بمونه. با دیدن این صفحه ، دانلود کردن نسخه جدید یاهو رو گذاشتم تو اولویتهای کاری برنامه ششم توسعه ام !!! نسخه جدیدش کلی امکانات جدید داره طفلک هفته پیش هی میگفت میخوای آپ گرید کنی ؟ منم هی پنجره رو می بستم میگفتم رو بابا .نگو این بار واقعا کارش کارستون بوده.این مقاله روزنامه شرق رو اندر احوالات شیخ علی لاریجانی از دست ندین .

 آقا ظاهرا فیلم مارمولک حسابی کولاک کرده .این کمال تبریزی هم از اون مارمولک هاست ها !!! خوب میدونه چطوری فیلم بسازه . خوشبختانه تو این چند ماه سینمای ایران فیلمهای جالبی رو رو پرده داشته که جدا باعث خوشحالیه هر چند که خودم به دلایلی فیلمها رو تو سینما نمی بینم .

امروز خاتمی با تنی چند از جوانان برگزیده دیدار داشت و قول یه نامه رو داد .نمیدونم خاتمی دلش برای اون روزاییه که جوونها خودشونو برای سخنرانیش می کشتن تنگ نشده؟ خلاصه با توجه به اینکه ما کشور مترقی هستیم اگه تو روزهای آتی میلی تحت عنوان "نامه سر گشاده یک رییس جمهور " داشتین پاکش نکنین احتمالا نامه موعود همین خاتمی خودمونه.

 از قبل از عید قرار بود تو دانشگاه یک درخواست من مورد موافقت شورا قرار بگیره درخواستی که عملا در دانشگاههای دیگه موضوعیت پیدا نمیکنه ولی چه میشه کرد دانشگاه آزاده و در پیت بودن .دانشگاه آزاده و ناهنجاری .امروز رفتم و متوجه شدم هنوز تو همون خونه اولم .البته من کلی خونه رفته بودم بالا ولی طبق قاعده بازی مارپله از بخت بد به یه مار خوش خط و خال برخورد کردم و ایشون زحمت برگردوندن من به خونه اول رو متقبل شدن . کلی این ور و اونور کردم بلکه فرجی حاصل بشه که نشد خانم کارمند خودش هم شرمنده شده بود اینه که قول داد که دفعه بعد که میرم کارم رو سریعتر راه بندازه.من: شما پنجشنبه هستین؟ خانم کارمند: نه من چهار شنبه و پنجشنبه  سالگرد بابامه مرخصی گرفتم .من که فقط مرخصی رو شنیدم: به به خوبه دیگه !!! (به حالت خنده!!!) خانم کارمند: نه بابا چی چی خوبه میگم سالگرد بابامه !!! در ادامه داستان طی یک پروسه بسیار سریع بنده به لبو تبدیل شدم .

خب دیگه بسته پاشم برم صبح باید برم علم و صنعت کارت ورود به جلسه آزمون استخدامی رو بگیرم .یکی نیست بگه پسر تو که داری میری خدمت مرض داری تو این آزمون شرکت میکنی؟ البته اگه کسی این حرف رو بزنه معلومه از توزیع بیسکوییت در آزمونهایی از این دست اطلاع نداره . گفتم خدمت یه چیز دیگه یادم افتاد حدودا یه ماه پیش یکی از دوستان زنگ زد گفت دارم میرم خدمت بعد از من پرسید که دوست دارم گجا خدمت کنم؟ منم نامردی نکردم نشستم مخش رو شستشو دادم که نیروی هوایی ارتش برای رشته ما حرف نداره و اینها .این دوستم هم کلی تحت تاثیر حرفهای من قرار میگیره و روزی که باید تقسیم بشن چند تا دیگه از بچه های دانشگاه رو میبینه و اونم به شخصه مخ اون عزیزان رو پایین میاره .خلاصه وقتی میگن کی دوست داره بره ارتش یه اکیپ شش هفت نفره از دوستان بلند میشن میرن تو صف ارتش .بعد چون برای نیرو انتظامی هیچ کس داوطلب نشده بوده میان دو تا صف از ارتشیها رو که از قضا این دوستان هم تو همون صف ایستاده بودن رو برای نیرو انتظامی مشهد جدا میکنن!!! حالا من هر وقت یاد این دوستان در پادگان نیروانتظامی مشهد میفتم ناخودآگاه خنده ام میگیره .احتمالا اونا هم منو از دعای خیرشون بی نصیب نمیذارن!!!

داستان کوچک من

 خونه که رسیدم یه نگاهی به کتابهایی که خریده بودم انداختم .دوتا کتاب اضافه بود ! من که اینا رو نخریده بودم توی فیش خرید هم اسمشون نبود.نکنه فروشنده اشتباه کرده باشه؟ عیب نداره یکشنبه هم اونطرفها کلاس دارم می برم بهش میدم.

کتابهایی که تصادفی بدستم رسیده بودن "نشان لیاقت عشق" و "عشق بدون قید و شرط" نام داشتن.هر دو در قطع جیبی و چیزی حدود 70 صفحه و هر دو مجموعه ای از داستانهای کوتاه .خوندنشون اصلا وقتی نمیبرد اینه که بعد از ناهار سه سوت جفتشون رو خوندم .گفتم حالا که کتاب دستمه چند تا از داستانهاش رو براتون نقل کنم:

استعفاء

بدین وسیله من رسما از بزرگسالی استعفا میدهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول میکنم.میخواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و خیال کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.می خواهم فکر کنم شکلات بهتر از پول است چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم. می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم وقتی همه چیز ساده بود ،وقتی داشتم رنگها را،جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم ،وقتی نمی دانستم چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم.می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم.می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم ،نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،خبرهای ناراحت کننده ،صورتحساب،جریمه و....می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،به یک کلمه محبت آمیز،به عدالت ،به صلح ،به فرشتگان ،به باران ، به ... این دسته چک من ،سوییچ ماشین ،کارت اعتباری و باقی مدارک ،همه مال شما.من رسما از بزرگسالی استعفا می دهم.اگر میخواهید در این مورد بیشتر با من بحث کنید باید بتوانید مرا بگیرید چون دیگر من یک پسر بچه بازیگوش هستم!!!

درس بزرگ

روزی مردی سعی داشت بره مورد علاقه اش را وارد خانه کند.او را از پشت هل میداد ولی بره پاهایش را محکم به زمین فشار میداد و از دست او فرار میکرد.خدمتکار منزل وقتی این وضع را دید نزدیک رفت و انگشتش را داخل دهان بره گذاشت.بره شروع به مکیدن اتگشتش کرد .خدمتکار داخل خانه شد و بره هم به دنبال او رفت.مرد از این اتفاق ساده درس بزرگی گرفت اینکه برای تاثیر گذاشتن بر دیگران ابتدا باید خواسته های آنها را درک کرد.

کاسه چوبی

 پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر و عروس و نوه چهارساله خود زندگی کند .دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی میتوانست راه برود.هنگام خوردن شام ،غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست .پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند و گفتند باید در مورد پدربزرگ کاری کنیم وگرنه تمام خانه را بهم می ریزد .آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .بعد از اینکه یک بشقاب از دست پیرمرد افتاد و شکست ،دیگر مجبور غذایش را در کاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده اورا سرزنش می کردند پدربزرگ تنها اشک می ریخت و چیزی نمی گفت.یک روز عصر قبل ازشام ،پدر متوجه پسرچهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد .رو به او کرد و گفت:پسرم داری چی درست میکنی؟پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آن غذا بخورید ! و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.از آن به بعد همه خانواده با هم سر یک میز غذا میخورند.

گوهر

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ، کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند .سنگ زیبایی درون چشمه دید آن را برداشت ،درون خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حال ضعف افتاده بود .کنار او نشست از خورجینش تکه نانی در آورد و به او داد.مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد .نگاهی به زاهد کرد و گفت : آیا این سنگ را به من میدهی؟ زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد.مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.می دانست که این سنگ قیمتی است و با فروش آن میتواند تا آخر عمر را در رفاه سپری کند بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به سمت شهر حرکت کرد.چند روز بعد همان مرد مسافر نزد زاهد آمد و گفت:من خیلی فکر کرد.تو با اینکه می دانستی این سنگ قیمتی است ولی خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.بعد دستش را داخل جیبش کرد و سنگ را در آورد و گفت: من این سنگ را به تو بر میگردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم .به من یاد بده چگونه مثل تو باشم؟

مانع

در زمانهای قدیم پادشاهی تکه سنگی را وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خود را در گوشه ای پنهان کرد .بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند شاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند .بسیاری هم غرولند میکردند که این چه شهری است که نظم ندارد.حاکم شهر عجب آدم بی عرضه ای است و ...با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط جاده بر نمیداشت.نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود نزدیک سنگ شد ،بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی شده سنگ را از وسط جاده برداشت و در کناری قرار داد.ناگهان کیسه ای را دید که وسط جاده و زیر تخته سنگ قرار داده شده بود .کیسه را باز کرد و در آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:"هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."