تکرار

    شخصا از تکرار بدم میاد . یکی از کابوسهای زندگیم همینه اینکه بیفتم توی یک سیکل و هی تکرار بشم و تکرار کنم ولی اگه بخوایم صادق باشیم می بینیم همه مون کمابیش داریم توی سیکلی تکرار میشیم بعضیها سیکلشون زودترتموم میشه و بعضی دیرتر . بعضی ها در عرض چند ساعت تکرار میشن و برای تکرار بعضیهای دیگه چند سال وقت لازمه کسی چه می دونه شایدم چند قرن . مگه آدم باید حتما تکرار خودش باشه ؟ و از همه اینها گذشته مگه نمیگن حتی خود تاریخ هم تکرار میشه ؟

بعضیها میگن از تکرار واقعیت ها باید آموخت میگن طبیعت جز این راهی برای آموزش بشر سراغ نداره و تا وقتی نیاموختی تکرار می کنی و وقتی آموختی بازهم باید تکرار کنی ولی اینبار درس تازه ات رو . مثل حرکت اتم به دور هسته . لایه ات رو عوض می کنی ولی همچنان باید بچرخی . مثل حرکت سیارات به دور خورشید شاید از زمین بری مشتری و دوره تناوب چرخدنت چند سال بیشتر طول بکشی ولی لاجرم باید چرخید و این چرخش عین خود حیاته و من و کالبد جسمانیم بیست و شش بار با زیمن در چرخشش به دور خورشید همراه بودیم چند روز پیش بیست و ششمین چرخشی بود که من می دیدم . به همسفرام تبریک گفتم ما یه دور دیگه هم دور خورشید چرخیده بودیم به شما هم تبریک میگم . خورشید خیلی وقته زنده ست تا حالا به خیلی ها زندگی بخشیده حتما زندگی بخشیدن خیلی لذت بخش باید باشه شاید خود ما قدر خورشید رو ندونیم ولی زمین و دوستاش قدرش رو می دونن . برای همینه مثل پروانه دور سرش می چرخن .

شخصا از تکرار بدم میاد برای فرار از تکرار فقط یک راه وجود داره : آموختن . وقتی می آموزی تکرار نمیشوی و وقتی از آموختن باز می ایستی ....