مصطفی

آینده یه کم مبهمه بهش فکر نمی کنم طی همین یکی تو هفته همه چی مشخص میشه . فعلا عملا کار دو جا رو انجام میدم و حقوق یک جا رو هم نمی گیریم . گور باباش مگه همه چی پوله . امروز داشتم برای یکی از مدیرامون یه فایل پاورپوینت درست می کردم تا براش بفرستم آلمان تا تو مذاکراتش ازش استفاده کنه . کامپیوترهای شرکت از این مونیتورهای ال سی دی داره که هزار مدل هم استاندارد رعایت کردن یک ساعت پشت کامپیوتر نشسته بودم بعد که اومدم اینور ملت بهم گفتن چرا چشمات پف کرده شده بودم مثل بابا قورقوری اگر آدم فرصت طلبی بودم حتما همون موقع یه قرار داد با داروگر می بستم . گفتم داروگر یاد موهام افتادم . نمی دونم با چی ظرف می شورین و آیا تو عمرتون سیم ظرفشویی دادین یا نه . تازگی هر شامپویی به سرم میزنم فایده نداره موهام شده سیم ظرفشویی صبح میخواستم از خونه برم بیرون هر کار می کردم یه سری از موهام نمی خوابیدن ! حالا منم اصلا عادت ندارم زیاد با موهام ور برم . معمولا صبحها که میرم حموم همونطوری میزنم بیرون یا علی مدد ! خیلی وقتها حتی موهامو شونه هم نمی زنم . خدایی کار گیج کننده ایه این شونه زدن ! آدم نمی دونه مو رو از کجا برداره و به کجا هدایت کنه ما که کار رو کنرات واگذار کردیم به طبیعت . حال داری سه ساعت با موهات ور بری که چی بشه ؟ خلاصه امروز دیدم خیلی ضایع بازاره . احتمالا هر کی منو میدید خیال میکرد اول صبحی جنی چیزی دیدم که شاخ در آوردم . دل رو زدم به دریا رفتم قیچی رو آوردم و شاخ ها رو چیدم . کیفم رو برداشتم و زدم بیرون .

منشی شرکت قبلی مون پنجشنبه هفته پیش که منم تو شرکت بودم اومد چند رو مرخصی گرفت تو این یکی شرکت بودیم که خبر دادن تو شمال تصادف کردن . نامزدش , مادر شوهر و پدرشوهرش فوت کردن .این پنجشنبه رفتیم تو مراسمشون شرکت کردیم . می دونم خیلی سخته نمی دونم چقدر براش مقدار نمیشه تعیین کرد . انقدر ناراحت بود که زیر بغلش رو گرفته بودن سمت ما که اومد داغش تازه شد آخه تو شرکت همه تاریخ ازداوجش رو ازش می پرسیدن و قرار بد همین هفته ازدواج کنن . با حرفاش همه مون رو آتیش زد . چرا مردها نباید بتونن راحت گریه کنن چرا؟ حس می کردم گلوم شده اندازه توپ بسکتبال باورتون میشه؟

تو این یکی شرکتی که هستیم آلمانی زیاد هست . یکی شون هست که آدم خوش اخلاقیه و با هم زیاد حرف می زنیم . چند روز پیش دیدم همه غذاش رو خورده بهش گفتم غذای ایرانی دوست داری گفت آره حرف نداره مخصوصا از گوشت های شما (منظورش دقیقا گوشت بود نه چیز دیگه ) خیلی خوشم میاد گفتم ولی ما که گوشت خوک نداریم شنیدم شما گوشت خوک خیلی خوشتون میاد گفت اتفاقا من اصلا گوشت خوک خوشم نمیاد گفتم پس یه باره بیا مسلمون شو گفت اتفاقا فکر خوبیه بهش پیشنهاد کردم اسمش رو بذاره عبدالمجید ولی خودش از مصطفی خوشش میاد از اون روز به بعد مصطفی صداش می کنم . امروز باهاش بحث مذهبی میکردم دیدم خودش ته خطه شجره نامه تمام انبیای الهی رو از بر بود ! البته با هم اختلاف نظر هم داریم اون از احمدی نژاد خوشش اومده میگه خوب حال بوش رو گرفته !

 

شب دهم جلسه نهم

چند وقته در عالم برزخ به سر می برم میشه گفت دو هفته ای شده . یه شرکت جدید که فعالیتش به نوعی با قبلیه یکیه و جای قبلیه رو تو ایران گرفته از دو هفته پیش از ما خواسته بریم براش کار کنیم تو این مدت ما هم برای این شرکت و هم برای اون شرکت کار کردیم . دست شرکت قبلیه درد نکنه که اون آب باریکه ای که ازش در میومد همیشه به موقع بود و سر ماه علیرغم اینکه فول تایم اونجا نبودیم باهامون فول حساب کرد ولی این طرف که ادعای بزرگیش هم میشه وای که چقدر بی نظمه ! اگر با چشم خودم نمی دیدم باور نمی کردم . یه ساختمون شیک شش طبقه دارن با کلی تشکیلات تمام کامپیوترها رو به شبکه متصل کردن و برای اینکه امنیت داشته باشه هیچ کامپیوتری نه ورودی داره نه خروجی ! اگه سی دی یا کول دیسک آورده بودی می خواستی تو کامپیوتر ببینی میبری طبقه پنجم میذارن رو شبکه بر میگردی طبقه دوم استفاده می کنی دوباره میری طبقه پنجم پس میگیریش ! من تو شرکت قبلیه عالی کار می کردم خیلی وقتها پیش میومد همزمان که یه دستورالعمل رو ترجمه می کردم میدادم منشی مون تایپش کنه که کار سریع پیش بره اینجا منشی ها برای خودشون رییسن و از هیچ کسی حساب نمی برن . من یکی که موندم یادمه اولین روزی که برای جلسه اومدیم اینجا و ظاهرش رو دیدم آرزو می کردم یه جور بشه اینجا کار کنم ولی با این مدل بی نظمی فقط اعصاب آدم خرد میشه و بس . تو این مدت چند تا شرکت مطرح دیگه هم رفتم مصاحبه کردم یکیش برای خط تولید نیرو میخواست و میگفت اینجا باید بتونی یک هفته در میون شب تا صبح کار کنی می تونی؟ منم گفتم بله (خب اگه میگفتم نه که به سئوالات بعدی نمی رسیدم ) نامزد که نداری؟ من : نه  . پس جمعه ها و روزهای تعطیل در اختیار خودت هستی؟ من – بله . اینجا خیلی پیش میاد مجبور باشی تعطیلات و مناسبتها رو هم بمونی و کار کنی . تو تمام این مدت داشتم خط تولید پر سر و صدا رو نگاه میکردم . بنده خدا کارگرها . مثل ماشین داشتن کار می کردن و از اونجا که طب کار تو ایران اصلا رعایت نمیشه به سن بالا که برسن ... با اینکه از کار خوشم نیومده بود خواستم بعنوان یه راه حل در اختیار داشته باشمش هیچ چی نباشه حقوق و مزایاش خیلی بهتر از چیزیه که تو شرکت قبلیه میگرفتم شرکت جدیده هم که فعلا قرارداد نبسته تا بدونم چی به چیه .

یکی از ایرادات شرکت جدیده اینه که عقلشون نرسیده دو تا آسانسور بذارن کنار هم فقط یه آسانسور هر طرف ساختمونه و خیلی وقتها باید برای رفتن به سایر طبقات (به دلایلی که عرض شد) کلی وقت صرف کنی . البته شاید فقط من یه نفر این مشکل رو دارم چون بقیه دلیلی نداره اینقدر اینور و اونور برن . امروز اومد کنار آسانسور دیدم یکی دیگه هم وایساده . گفتم حتما اینم منتظر آسانسوره . منم منتظر موندم دیدم آسانسور اومد از طبقه ما گذشت و فهمیدم اون اصلا منتظر نبوده و منم دگمه رو نزدم و اینجا بود که به یه نتیجه بزرگ تو زندگیم رسیدم >>> منتظر دیگران نمونین خودتون اقدام کنین .

دیدین چند روز پیش برق تهران چند ساعت رفت .خوبه اون موقع بیرون نبودم یا تو آسانسور البته شرکت ما برق اضطراری داشت ولی خیلی جاها که نداشتن ملت تو آسانسور گیر کرده بودن . وای چه هراسناک !!!

دیشب همه خانواده رفتن عروسی منم که حال و حوصله این مدل مجالس رو ندارم موندم خونه ! اول میخواستم مطالعه کنم بعد به سرم زد از تنهاییم استفاده کنم و فیلم ببینم آخه وقتی بقیه خونه هستن نمیشه سینمای خانوادگی ایجاد کرد و از نور و صدا لذت برد . دیدم تو دی وی دی هام یه فیلم ترسناک دارم که تو اینترنت خونده بودم مثل the others میمونه گفتم دمش گرم تنها هم هستم هیجانش بیشتره ! فیلم رو گذاشتم و دیدم ولی دریغ از یه ذره تعلیق ! دریغ از یه جو هیجان ! بعضی از این سایتهای اینترنتی هم آدم رو گول می زنن . به هر حال اگر از فیلمهای ترسناک خوشتون میاد session 9 رو بی خیال شین .

 

 

 

دختری به نام بیل گیتس

تنبل که بودم تنبل تر شدم . نگاه کنین ببینین چند وقته چیزی کتابت نکردم .

فعلا که چند روزیه کمر درد گرفتم خفن . دلیلش هم باید بد نشستن پشت کامپیونر باشه کاریش هم نمی تونم بکنم . انگار که کسی از پشت بهم خنجر زده باشه چند تا مهره پایین تر از گردنمه درد بدی داره روش سنتی هر چی بگین امتحان کردم فعلا دست نگه داشتم ببینم تا چه حد جدیه امیدوارم نیازی به دوا و درمون پیدا نکنه .

ظاهرا تغییراتی در راهه و اونطور که بوش میاد خیره . احتمالا طی همین چند روز آینده تغییرات شغلی داشته باشم  و جایگاه بهتری پیدا کنم تا ببینیم چه پیش میاد .

چند وقت پیش کتاب غرور و تعصب جین آستین رو می خوندم . از حظ وافری که همیشه از خوندن کتاب های این چنینی می برم که بگذریم میرسیم به این نکته جالب که در انگلیس اون زمان دخترها از پدر سهم نمی بردن و ارثیه طرف به نزدیک ترین عضو ذکور خانواده می رسید ! خیلی ستم بوده نه ؟

میگم این تبلیغ محصولات تبرک رو دیدین؟ ملت که ما رو باهاش کچل کردن !

           

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

 پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است

پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است . .

پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: برای دخترت شوهری سراغ دارم

بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.

پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است

بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است . ..

بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم

مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!

پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!

مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود . ..

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید

 

حسنک کجایی؟

فردا قراره دو نفر از اهواز بیان من چیزی رو که خودم بلد نیستم بهشون آموزش بدم . خبر رو ظهر امروز بهم اعلام کردن قرار شد یه برنامه هم تهیه کنم که از هشت صبح تا چهار بعد از ظهر چی میخوام بهشون یاد بدم !!! وقتی بهش فکر می کنم خنده ام میگیره ! فردا چه سمبلی بکنم من !

 

بعد از دوهفته چک و چونه زدن با پارس آنلاین امروز برای اتاق کارم ADSL گرفتم ولی اندازه dial up هم سرعت نداشت . نکته جالب اینجاست که شخصی که اومده بود سیستم رو نصب کنه خودش سیستم رو تست کرد و به روش نیاورد گفتم پدر جان اینکه سرعت نداره خیال کرده بود من خرم (نمی دونست که واقعا ..رم!!!) داشت سرعت کم اینترنت رو ماست مالی می کرد .در نهایت فهمیدم خطوط فیبر نوری مخابرات همین امروز دچار مشکل شده و تا فردا درست میشه اینو گفتم که قدری از وجدان دردی که بخاطر سمبل فردا دچارش شدم تقلیل پیدا کنه . همه دارن سمبل می کنن ما هم روش !

 

یکی از همکارا چند روز بود با خانمش شده بودن کارد و پنیر و از پشت خط تلفن برای هم خط و نشون می کشیدن لابد می تونین حدس بزنین دیدن و شنیدن چنین وقایعی چه اثرات نامطلوب زیست محیطی روی بروبچ مجردی مثل داداشتون میذاره . خلاصه من طی این چند روز چندین بار سجده شکر بجا آوردم که کسی تو زندگیم نیست . امروز ولی قضیه فرق کرده بود زندگی شیرین شده بود و روز از نو روزی از نو . حالا من موندم سر دوراهی فکر کنم بهتره باشه برم سجده هام رو پس بگیرم !

 

مال خودم نیست ولی بخونین حالش رو ببرین :

 

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.