بی وفایی

وقتی دل و دماغ هیچ کاری رو نداشته باشم فیلم تماشا می کنم .امروز unfaithful رو دیدم . زنی به نام connie با همسرش ادوارد که رییس یه شرکته و تنها پسرشون که نه سال بیشتر نداره یازده ساله دارن به خوبی و خوشی زندگی می کنن تو یه روز میشه طوفانی کانی  به شکلی کاملا تصادفی با جوانی فرانسوی به نام پل آشنا میشه و این سرآغاز داستان یک خیانته . هالیوود از خیانت تو فیلمهاش خیلی استفاده کرده بعضی اوقات داستان فیلم برهمین پایه می چرخه و برخی اوقات فقط در حد اشاره بوده . موضوعی که در گونه های مشابه این فیلم وجود داره دلیل شاید بشه گفت عقلی برای خیانته مثلا در فیلم postman always rings twice با بازی جک نیکلسون او که برای صاحب یک مهمانخانه بین راه کار می کنه پس از اینکه از مشکلات جسمی مرد در روابطش پی می بره در اولین فرصت رابطه ای به زن تحمیل می کنه و به او مفهوم واقعی رابطه رو می چشونه ! زن اندک اندک دلبسته جک میشه و در نهایت با کمک هم شوهر زن رو میکشن و باقی قضایا . یک قانون نانوشته در ادبیات و نیز در فیلمها وجود داره تو گویی که زنها همه قدیسه ان . کمتر پیش میاد در فیلمی زنها آدم بده باشن . زنها یا خوبن و یا در دام بدکاران میفتن . unfaithful در آغاز قدری متفاوت عمل کرده .کانی هیچ کم وکسری در زندگی نداره شوهرش هم نه سرد مزاجه و نه در روابطشون کم میذاره . آنچه در این فیلم می بینیم اغواست وسوسه یه مدل شهوت زنانه چیزی که همیشه نفی میشه . بعد از برخورد ساده اولیه کانی نمی تونه پل رو از ذهنش بیرون کنه انقدر میره و میاد تا اونچه نباید اتفاق بیفته پیش بیاد . تجربه اوین رابطه رو کانی در راه بازگشت به خونه و در قطار به خاطر میاره و ما هم با او همراه میشیم حین یادآوری معلوم نیست کانی داره میخنده و یا گریه میکنه در واقع عکس العمل او ترکیبی است از هر دو اینها و این تجربه هر چی که بوده به دهان او حسابی مزه کرده چون بعد از اون میره تو کار تجربه اندوزی ! ادوارد همسر کانی شخصیت جالبی داره یه مرد کاملا موقر و میشه گفت صد در صد عاقل . شاید کانی از همین عاقل بودن ادوارد خسته شده  چون کارهای نابخردانه پل که اون رو تو شرایط عجیب و غریب قرار میده براش جذابه . برای همینه که میگن تو زندگی نباید همه اش عاقل بود ! البته همینکه بدونی نباید همیشه عاقل باشی یه مدل عاقل بودنه ! کانی چند بار میخواد روابطش رو با پل بهم بزنه ولی نمیتونه این دل صاحب مرده اش نمیذاره حتی پس از اینکه به روابط پل با دختر دیگری پی می بره نمی تونه روابطش رو بهم بزنه . این هم احتمالا یه قانون دیگه ست زنها به خیانت به اندازه مردها حساس نیستن . چند تا زن میشناسین که شوهرشون بهشون خیانت کرده و یا میکنه و یا لااقل احتمال میدین که اینطور باشه ؟ به نظر شما چرا زنها در اینمورد انقدر راحت کوتاه میان ؟ ادوارد به یه بوهایی برده یه نفر رو استخدام میکنه که بره مار زنش رو بگیره اونم با دست پر برمی گرده . این قسمت فیلم حاوی یک درس دیگه ست : احساساتت رو دست کم نگیر . ادوارد که خیال ی کرد خیلی منطقیه میره خونه پسره و باهاش حرف میزنه ولی بلاخره احساسات ز راه میرسن خشم ، کینه ، سرخوردگی ، تعصب و با کدوم عقل میشه یه تنه به مصاف همه اینها رفت قبل از اینکه ادوارد به خودش بیاد مغلوب شده و درست چند قدم اونورتر پل در خون خودش غلتیده . ادوارد و کانی موفق میشن قضیه رو لاپوشونی کنن و در نهایت تصمیم می گیرن فرار کنن برن مکزیک . منو میبخشین که داستان رو آنچنان که باید و شاید مناسب تعریف نمی کنم برای من داستان پردازی مهم نیست نتایج برام مهم هستن اینکه یک زندگی بعد از یازده سال در آستانه فروپاشی قرار بگیره فلسفه ازدواج . اینکه اگر دوست داشتن آنچنان که گفته میشه از دل برمیاد دل که بعد از ازدواج از کار نمیفته اگر کسی عاشق دیگری شد چه ؟ دو نفر چطوری میفهمن که همدیگر رو دوست دارن . به دوستی های خیابانی توجه کنین دو نفر میخوان با هم باشن به خودشون تلقین میکنن همدیگر رو دوست دارن اینها ممکنه بعد از یه مدت با هم ازدواج هم بکنن در صورتیکه امکان داره هرگز معنای دوست داشتن رو نفهمیده باشن  . اصلا دوست داشتن واقعی چیه ؟ میگن یه حسه هیچ کس به تو نمی تونه بگه. تو خودت هستی که میفهمی در اعماق وجودت . یه حس غریبه که انگولکت میکنه ولی از کجا معلوم ساخته تلقینهای خودت نباشه و اصلا چه تضمینی برای ادامه کار وجود داره ؟ در انتهای فیلم کانی از کرده خودش نادمه تو تخیلاتش صحنه آشناییشون رو به یاد میاره و خودش رو میبینه که به جای قبول دعوت پل و رفتن به خونه او یه تاکسی می گیره و با او خداحافظی میکنه . اگر اینکار رو کرده بود همه چیز مرتب بود لااقل برای این بار !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد