خورجین تمام فلزی

امروز از پادگان که بر می گشتم دم خونه تصمیم گرفتم از نونوایی یه نون سنگک بخرم ناهارم رو با نون تازه بزنم تو رگ . چند قدم اونورتر دو تا دختره داشتن می رفتن یکی شون با صدای بلند طوری که بشنوم به اون یکی گفت من پیتزا دوست ندارم نون سنگگ دوست دارم . بعد که دید عکس العملی نشون ندادم و دارم دور میشم داد سلام جناب سروان باز هم خبری از جانب ما نشد سلام سرهنگ سلام امیر سلام .... یه نگاهی بهش کردم و راهم رو کشیدم رفتم . نمی دونم بعد از رفتنم چی فکر کردن مهم هم نیست ولی خودمونیم خیلی وقت بود بهم تیکه ننداخته بودن . دیگه سن و سال ما هم داره میره بالا .

 

دمای هوا طی هفته آتی قراره چندین درجه پایین بیاد و احتمال ریزش برف و بارون هست . شما تو پادگانتون گازوییل به اندازه کافی ندارین . تصمیم گرفته شده برای صرفه جویی در مصرف سوخت تا حد معینی بیشتر در روز سوخت مصرف نشه و این یعنی سرما و این یعنی نمازخونه ای که سرده وشوفاژهاش خاموشه یعنی شوفاژهای واحدتون توان گرم کردن اون فضا رو ندارن یعنی اینکه چون همه توی یه اتاق جمع شدن بلکه همون یه اتاق گرم شه تو هم مجبوری باروبندیلت رو از اتاق مجاور جمع کنی و بیایی پشت کامپیوتر این اتاق بشینی چلوی چشم آقای مسئول . مجبوری یه مقدار صدای آهنگهایی که گوش می کنی کم کنی . باز هم دم خودت گرم . کی فکر می کرد تو یه چنین محیطی بشه آهنگ آورد گوش کرد . یادته جنوب که بودی بچه ها حتی تو اتاق خالی هم جراتش رو نداشتن و البته حیف که اونجا تو اتاقت کامپیوتر نداشتی . یاد برجک ها میفتی خوشحالی که خیلی وقته دیگه از افسرها تو این کار استفاده نمی کنن درسی که از این ماجرا آموختی این بود که فهمیدی اگه بخوان هر کاری می تونن بکنن احترامی رو که خودشون به کسی بدن لابد توان بازپس گیریش رو هر آن که اراده کنند خواهند داشت نمی دونم چرا قبل از این درک نکرده بودی که چاقو دسته خودش رو نمی بره دلت برای سربازهایی که توسرما پست میدن می سوزه دلت برای پیرزن گدایی که تو سرما میشینه روی پل عابر پیاده دم پادگان و گدایی می کنه هم می سوزه . زنگ می زنی به یکی از بچه هایی که تو جنوب با هم بودین اون نزدیک یه ساله خدمتش تموم شده . یاد روزهای اولی میفتی که رفته بودی اونجا . می خواستن بهت زور بگن و چون تازه رفته بودی همه کارها رو بندازن گردنت . میگفتن ما هم وقتی تازه اومده بودیم همین وضعیت رو داشتیم همه شون با هم متحد بودن و تو غریب ولی زیر بار نرفتی . همه شون به خونت تشنه بودن مخصوصا اینکه از بچه تهران هم بدشون میومد . چند روزی باهات سرد رفتار کردن اصلا انگار که حضور نداری ولی بعد همه چی درست شد و تونستی برای خودت جا باز کنی و الان از همه اون اتفاقات خاطره ای بیش نمونده که اگر اون هم باقی نمونده بود هرگز فکر نمی کردی چنین واقعیاتی وجود داشته همون موقع هم به این فکر می کردی که این نیز بگذرد و الانم به همین فکر می کنی و اینکه اگر قراره همه چیز به این سرعت طی بشه که خیلی چیزها بی معنی میشه ....

 

امروز فیلم غلاف تمام فلزی رو یه بار دیگه دیدم . البته اینبار نسخه اصلی فیلم رو و چقدر فرق می کنه خدمت رفته باشی این فیم رو ببینی یا نرفته باشی هر چند که آموزش ما با اونچه Drill instructor سر اونها میاورد زمین تا زیر زمین فرق می کنه . دیالوگهای استواری که مربی سربازها بود رو هیچ مدل نمیشه تو دوبله فارسی آورد به قول خانمها همه اش حرفهای بی تربیتی می زد . شعارهایی که حین دویدنها به بچه ها می گفت هم جالب بودن اگر به شعارها دقت کنین متوجه می شین که به تدریج نوع شعارها تغییر می کنه و از طریق همین شعارها سعی میشه یه سری مسایل به سربازها خورونده بشه .

 

شنیدین یه بابایی تو ماههای اخیر گوشت خر می فروخته به رستورانهای تهران؟ طرف خیلی خر بوده که جز منافع خودش به هیچ چیز فکر نمی کرده رستورانهایی که می خریدن هم اگه نادانسته می خریدن خیلی خر بودن که انقدر تو چنین امر مهمی نادان بودن اگر هم دانسته اینکار رو می کردن باز هم خر بودن (به اولین دلیل مراجعه شود) اونهایی هم که با خیال راحت اومدن و غذا رو خوردن هم خر بودن که بعد از این همه سال هنوز نفهمیدن تو رستورانهای این مملکت احتمال طبخ همه نوع جوونوری هست .خلاصه اوضاع بدجوری خر تو خره .

 

 فناوری جدید مایکروسافت  :آنتن تلویزیون را دور بیندازید

 

Never interrupt your enemy when he is making a mistake ........ Napoleon Bonaparte

If you are going through hell, keep going............... Sir Winston Churchill

I shall not waste my days in trying to prolong them......... Fleming

How wrong it is for a woman to expect the man to build the world she wants, rather than to create it herself....... Anais Nin.

Maybe this world is another planet's Hell....... Aldous Huxley

نظرات 2 + ارسال نظر
فخری سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:21 ب.ظ http://incredi.persianblog.com

سلام من اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم خیلی جالبه موفق باشی

[ بدون نام ] یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ق.ظ

ba salam,
in avvalin bare ke in site ro mibinam. ta hala baram jaleb bood ta inke linke akhar ro marboot be antene TV bood ro khoondam...khabar male 2 sale ghable va gofte ta sale 2004 era'e mishe....motevajje nashodam chera in khabar o gozashti!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد